در دوران ما زیرکی ارزش بیچون و چرایی است و هوش فراوان دلیل فضل و بختمندی. اما در تلقی مولانا زیرکی عمدتاً به خودبینی میانجامد و خودبینی نفیِ عشق است. خودبینان، عاشقان خوبی نیستند و آنکه عشق ندارد، هیچ ندارد. مولانا بر این باور است که غالباً زیرکساری و هوشمندی مانع شکستگی و نیاز است. آدم را خودبسنده و مستغنی میکند و آغازِ «استغنا»، آغازِ «طغیان» است. نه آیا که قرآن میگوید: کلا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى(علق،۶ و۷)؛ حقا که انسان سرکشى میکند همین که خود را بینیاز پندارد.
خویش را عریان کن از فضل و فضول
تا کند رحمت به تو هر دم نزول
زیرکی ضد شکستست و نیاز
زیرکی بگذار و با گولی بساز
(مثنوی/دفترششم)
مولانا برای بیان این نکته چند مثال میزند. میگوید رحمت خدا مانند آب است که سربالایی نمیرود بلکه زمینهای فرورفته و افتاده را سیراب میکند. هر چه در برابر آبِ رحمت، خاکسارتر و افتادهتر باشی، حظ بیشتری میبری. هر چه خاکتر باشی از بارش باران سبزتر میشوی و هر چه آبتر باشی امکان گذارت به گلستان بیشتر است:
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم
رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم
تصویر گویای دیگری هم دارد. میگوید زیرکی مانند شناکردن در دریاست. احتمال غرق شدن بسیار است. اما عشق، سوار کشتی شدن است:
داند او کو نیکبخت و محرمست
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
عشق چون کشتی بود بهر خواص
کم بود آفت بود اغلب خلاص
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنست و حیرانی نظر
(مثنوی/دفتر چهارم)
دو نکتهی دیگر از مولانا در این باب شنیدنی است. اول آنکه میگوید مطابق گفتهی قرآن، آنچه مقبول نظر خدا است نه ذهنِ تیزبین بلکه قلبِ سلیم است(یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ/ شعراء:۸۸ و ۸۹). قلبِ سلیم، قلبی است که از امراض اخلاقی پیراسته شده و مستِ عشق است. دوم آنکه اگر آرامش و خوشبختی ما در گروِ ذهن تیز و اندیشهی چالاک بود، دیگر سراغ موسیقی و شراب نمیرفتیم. اینکه اغلب آدمیان، به رغم هوشهای بالا، همچنان برای دستیابی به آرامش به اقلیم شراب یا قلمرو هنر روی میآورند، شاهدی است بر اینکه هوش فراوان، رهگشای خوشبختی نیست. عشق باید و قلبِ سلیم.
مست قبول آمد و قلب سلیم
زیرکی اینجاست همه احمقی
(غزلیات شمس)
مرده همیباید و قلب سلیم
زیرکی از خواجه بود احمقی
(غزلیات شمس)
چو حق گول جستست و قلب سلیم
دلا زیرکی میکنی؟ احمقی
ز فکرت دل و جان گر آرام داشت
چرا رفت در سُکر و در موسِقی؟!
(غزلیات شمس)