عاشقی را یکی فسرده بدید
که همی مُرد و خوش همی خندید
گفت آخر به وقت جان دادن
خندت از چیست وین خوش استادن؟
گفت خوبان چو پرده برگیرند
عاشقان پیششان چنین میرند
( حدیقةالحدیقة، سنایی)
در بیماری آخرین، شیخ[ابوسعید ابوالخیر] را گفتند که «مُقری[قاری قرآن] پس از وفات، در پیش جنازهی شما، کدام آیت خواند؟» شیخ گفت که این بیت خواند:
دوست بر دوست شد، یار بر یار
خوشتر از این در جهان هیچ بود کار؟
( حالات و سخنان ابوسعید، جمالالدین روح الله ابیسعید)
«گویند سبب توبه وی(عطّار نیشابوری) آن بود که روزی در دکانِ عطاری مشغول معامله بود، درویشی به آنجا رسید و چند بار شیءٌ لله(چیزکی در راه خدا) گفت. وی به درویش نپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مُرد؟ عطّار گفت: چنانکه تو خواهی مُرد. درویش گفت: تو همچون من میتوانی مُرد؟ عطّار گفت: بلی. درویش کاسهای چوبین داشت زیر سرنهاد و گفت «الله» و جان بداد. عطّار را حال متغیر شد، دکان بر هم زد و به این طریق در آمد.»(نفحات الانس، عبدالرحمن جامی)
من که چنین حال و نگرشی ندارم. با اینحال غبطه میخورم به کسانی که میتوانند چنین حال خوشی را تجربه کنند. حتی تصورش هم جان را شیرین میکند. قبل از مرگ، لحظهای پردهها کنار رود، جلوهی صریحی از آن خیر اعلی را ببینید، دلتان گرم و روشن شود، آنوقت بیدغدغه و تشویش، چشمها را ببندید. چقدر خواستنی و رشکانگیز است این حال. کاش میشد دل را به چنین سمتوسویی مطمئن کرد و تا پایان عمر بر همین طرز و شیوه راه رفت. میارزد که تمام عُمرت را با چنین تجربهی باشکوهی طاق بزنی. کاش دستی از غیب میآمد، دلت را مسح میکرد و جانت آبستن از ایمان میشد.
ما همه، هر چند در زندگی فاتح و غالب باشیم، سرآخر از مرگ شکست میخوریم. اگر جامِ جمشید هم باشیم، در اثر شکستن از مرگ، هیچ میشویم.(خیام: من جام جمام ولی چو بشکستم هیچ). اگر آنچه عارفان تجربه کردند درست باشد، انگار راهی برای گریختن از «هیچ» خواهد بود.