حرف عجیبی است، با این حال بیانگر خداشناسی عرفانی است. عارفان میگویند شناخت خدا از طریق محبت خدا حاصل میشود. یعنی هر چه او را بیشتر دوست بداری، بیشتر خواهی شناخت. هر چه بیشتر او را بخواهی و آرزو کنی، بیشتر مییابی. در نظر عارفان، پیوند مستقیمی است میان عشقورزی به خدا و یافتن او. خدا را گمکردهای؟ عارفان پاسخ میدهند: دوستش بدار تا پیدایش کنی.
ابوسعید ابوالخیر گفته است: « العشق شبکة الحق». یعنی: عشق، توریِ خداوند است.
تنها با تورِ عشق است که میتوان به دام خدا افتاد.
از نکات تمایزبخش میان رویارویی عارفانه و مواجههی فیلسوفانه در خصوص خدا، همین است. عارف میگوید تحولی در عواطف تو باید روی دهد تا او را دریابی و پیدا کنی. فیلسوف میگوید باید جهد فکری و کوشش فلسفی کنی تا بود یا نبود او بر تو مکشوف شود. یکی جانبِ «عواطف» را میگیرد و دیگری جانبِ «ذهن و اندیشه» را.
عارفان میگویند اساساً خداوند از جنس اندیشه نیست، تا با اندیشهورزیهای معمول بتوان به او رسید.
«ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهرِ این معنی فرض راه آمد.
اول سرمایهای که طالب سالک را باید، عشق باشد که شیخ ما گفت: لا شیخً أبلغُ مِن العشق[هیچ شیخ و مرشدی تواناتر و کاملتر از عشق نیست]. هیچ پیر کاملتر، سالک را از عشق نیست.
عاشق به معشوق به عشق تواند رسیدن، و معشوق را بر قدرِ عشق بیند، هر چند که عشق به کمالتر دارد معشوق را به جمالتر بیند.»(عینالقضات همدانی، تمهیدات)
«مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند که یحبهم. خلل از اینست که خدا را به نظر محبت نمینگرند، به نظر علم مینگرند، و به نظر معرفت، ونظر فلسفه! نظر محبت کار دیگرست.»(مقالات شمس تبریز)
«حاصل آنکه در آنجا که از امور انسانی سخن به میان میآوریم گفتهاند که لازم است که آنها را بشناسیم تا بتوانیم دوستشان بداریم، و این ضربالمثل شده است؛ اما قدّیسان، بر عکس، چون از امور الهی سخن میگویند، میگویند که باید آنها را دوست داشته بداریم تا بتوانیم بشناسیمشان و فقط از رهگذر محبت به ساحت حقیقت راه مییابیم؛ اینان از این گفته یکی از سودمندترین دستورالعملهای خود را برساختهاند.»(پاسکال، به نقل از: تنوع دین در روزگار ما؛ دیداری دوباره با ویلیام جیمز، چارلز تیلور، ترجمه مصطفی ملکیان، نشر شور)