سلام آرمن. دوست خوب من. چه خوب است که در این اقلیم بیکرانه میتوانم بیهیچ تشویشی برای تو بنویسم. حس میکنم میتوانم تا ابد برایت حرف بزنم. من فقط برای کسانی که دیگر نیستند میتوانم چنین پایدار بنویسم. برای کسانی که دیگر بازنمیگردند. انگار صدایی مرموز در دلم میوزد که آرمن هرگز باز نخواهد گشت. این هرگز، مرا ویران میکند، اما از دلِ این ویرانی امکان گفتگویی خاموشناشدنی پیدا میکنم.
آرمن، شبها که به آسمان نگاه میکنم، آن را شاعری میبینم که بیشمار غزل درخشان دارد. غزلِ ستارهها. هر ستاره غزلی است که حتی اگر مُرده باشد، همچنان نوربخشی میکند. شبها که به ستارهها نگاه میکنم چیزی گلویم را میفشارد و اشکی در چشمم حلقه میبندد. مدتزمانِ زیادی نمیتوانم به چشم ستارهها خیره شوم. قلبم را میسوزاند. چیزی در درخشش ستارهها هست که تابآوردنی نیست. در خانه و زیر سقف که هستم، شیما گوشهای در دلم نشسته است. اما زیر آسمان شب که میروم نقش او را در آینهی بیکران آسمان میبینم و به هر سو که نگاه میکنم ستارهای رازگو میبینم که شمایل او را تداعی میکند. هر تکهای از آسمان شب، تکهای از حضور او را بازمیتاباند.
آرمن، چه کسی گفته که شب، تاریک است؟ شب، نورافکنی است که تمام مساحت دل را هویدا میکند. شب، هجوم لشکریان خورشید است. آوخ از دستِ شب.
آرمن، پولس قدیس میگفت: «آیا نمیدانید معبد خدا هستید و روح خدا در شما ساکن است؟ اگر کسی معبد خدا را ویران سازد، خدا او را نابود خواهد ساخت. چرا که معبد خدا مقدس است و این معبد شمایید.»(عهد جدید، رسالهی اول به کُرَنتیان، ۳: ۱۶ و ۱۷)؛ میخوانم و به خود میلرزم. ما احترام فوقالعادهای برای مکانهای مقدس قایلیم، اما هیچوقت دل خود را چنین حرمت گذاشتهایم؟ چه وزن کمرشکنی دارد این حرف که: معبد خدا مقدس است و این معبد شمایید!
آرمن، همهی معابد را تقدیس کرده و حرمت نهادیم، اما از یاد بُردیم که معبد اصلی خدا، دل شکستهی ماست. دلی که هر چه شکستهتر باشد، برای سکنیگرفتن او مناسبتر است. شمس تبریزی میگفت ما در حقیقت به جانب قلب یکدیگر سجده میکنیم و نه کعبه: «چون این کعبه را از میان برداری، سجدهی ایشان به سوی دل همدگر باشد. سجدهی آن بر دل این، سجدهی این بر دل آن!»
آرمن، کاش قبلهنمایی بود که سمتِ دلهای معطر را نشانمان میداد. قلب خوب تو کدام سمت است؟