عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آرمن (۲۱)

آرمن، رفیق مهرآیین من. خیال تو در چشم من ملموس‌تر از واقعیت توست. تو را با چشم خیال، واضح‌تر می‌بینم. برای آنان که شاعرانه با جهان، روبرو می‌شوند، وضوح خیال بیشتر از واقعیت است. 


آرمن عزیزم، آخرین فیلمی که به اتفاق شیما دیدم فیلم «ابدیت و یک‌روز» اثر  تئو آنجلوپولوس بود. مدتهاست ذهنم درگیر این اتفاق است. ابدیت و یک روز، حکایت شاعری رو به مرگ است که با کودک آواره‌ای آشنا می‌شود که یادآور زندگیِ خودِ اوست. یادآورِ زندگی در تبعید و آوارگی. شاعران همیشه در تبعید زندگی می‌کنند آرمن. دنیا، هرگز وطنِ اصلیِ شاعران نیست. سهم شاعران این است که آوازهایی را که در وطن اصلی شنیده‌اند از یاد نبَرند و در تمام مدت تبعید، برای خود و دیگران زمزمه کنند. الکساندر، شاعری است که از نردبان زمان پایین آمده است. افقی در پیشِ‌رو ندارد. به جاده‌ی دراز فراپشت‌نهاده می‌نگرد و در درنگی عمیق، گذشته‌ی خود را مرور می‌کند. خود را به یاد می‌آوَرد که در ازای کلمات، پول می‌داد و برای یافتن کلامی تازه که تداعی‌گرِ وطن او باشد، همه چیز خود را می‌باخت. الکساندر می‌گفت شاعر کسی است که برای کلمات پول می‌دهد.


آرمن،  به گمان من، شاعر کسی است که می‌توان با طرحِ یک لبخند، یا پچ‌پچه‌ی یک صدا، او را از پای درآورد. شاعر کسی است که در خط فاصل مرگ و زندگی راه می‌رود. از هوای همیشه تازه‌ی مرگ نَفَس می‌گیرد و به جانِ خسته‌ی زندگی بازپس می‌دهد. شاعر، از خود می‌کاهد و جان خود را خرج می‌کند، تا از حریم آوازهایش صیانت کند. همین حالا که دارم برایت تعاریفِ من‌درآوردی از شاعر ارائه می‌کنم، شعر کوچکی در من وول می‌خورد: 

گلِ رنگ‌پریده‌ی کوچک

یادم رفت که تو را آب دهم

بهار که بیاید، باز خواهی گشت؟


آرمن، گلدان‌ها را آب باید داد و من فکر می‌کنم آبیاری گل‌ها، آبیاری کردن خداست. تابستان‌ها که پدر و مادرم ییلاق می‌رفتند گاهی به کمک من می‌آمدی تا باغ خانه را آبیاری کنیم. ما با عشق و حضور قلب آبیاری می‌کردیم. انگار در سجده‌ای خاشعانه مشغول نیایش باشیم. آرمن، چه کسی به گلدان دل آدمی آب خواهد داد؟ آرمن، خدا را از طریق آبیاری کردن گل‌ها و دل‌ها می‌توان خرسند کرد. مهربانی چقدر شبیه آب دادن است. آب دادن، حیات بخشیدن است. آبیاری خوب همیشه باید با ظرافت و طمأنینه همراه باشد. آرمن، تو تنها به باغ خانه‌ی ما آب نمی‌دادی. تو قادر بودی که دل‌های دوستانت را آبیاری کنی. و مهربانی تو را نمی‌شود بهتر از این ترجمه‌ کرد. عیسی، که ترجمان کلام خدا بود، از جانبِ خدا با ما گفت: 


«بروید و معنی این کلام را بیاموزید: ‌مهربانی می‌خواهم و نه قربانی.»(متی، ۹: ۱۳)


و پولُس قدیس که عیسی را در مکاشفه‌ای پیدا کرده بود به ما می‌گوید:


«به هیچ کس دِیْنی نداشته باشید، مگر دِیْن محبت به یکدیگر. چه آن کس که دیگری را دوست می‌دارد، بدین کار شریعت را به جای آورده است. زیرا حُکم زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، آزمندی مکن، و جمله‌ی احکام دیگر، در این عبارت خلاصه می‌شود: همنوع خویش را چون خویشتن دوست بدار. محبت مایه‌ی هیچ خسرانی بهر همنوع نمی‌شود. پس محبت، کمال شریعت است.»(عهد جدید، رساله پولُس به رومیان: ۱۳، ۸ تا۱۰)


آرمن، نزدیک‌تر بیا. فاصله‌ها را درنورد. با درنوردیدن فاصله‌ها است که می‌توانیم خدا را به خانه بازگردانیم. خدا در پیوند دو یا چند جان، حضور پیدا می‌کند:


«چون دو یا سه تن به نام من گرد آیند، آنجا میان ایشان باشم.»(متی، ۱۸: ۲۰)


آنجا که جانِ من، در سودای او، به جانِ تو، نزدیک می‌شود. در آن فاصله‌ی از میان رفته، خانه‌‌ی خداست.


آرمن، تمام روز را خواب‌آلوده سر می‌کنم تا شب، دنیا را خاموش کند و کلمات را بیدار. آن‌وقت به سراغ دل تو می‌آیم و با کلماتی که آغشته به طعم باران و پنجره است برایت از کوچه‌هایی می‌نویسم که هنوز چشم به راه ما هستند. کوچه‌ها گناه دارند آرمن. کاش می‌دانستم چند باران دیگر باید انتظار کشید تا آنها که از این کوچه رفته‌اند، بار دیگر به چشم‌های عاشق ما بازگردند. چند باران دیگر را باید انتظار کشید، آرمن؟