عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

برایت آه می‌کشم...

«دیر دوستت داشته‌ام، زیبایی‌ای چنان کهن، زیبایی‌ای چنین نوین، دیر دوستت داشته‌ام! چسان اما! تو در درون من بودی و من از خود برون! و تو را من همواره در بیرون می‌جستم! و از زشتی خود در پی زیبایی آفریدگان تو بودم. تو با من بودی و من با تو نبودم. در بند هر آنچه، بی تو، جز نیستی نیست. آنک که مرا فراخواندی، ندایت ناشنوایی گوشم را پرده درید، جلال‌ات کوری چشمم را شکافت، عطر تو را تنفس می‌کنم و زین سان، برایت آه می‌کشم. تو را من چشیده‌ام و این چنین از گرسنگی و تشنگی بلعیده شده‌ام، لمسم کرده‌ای و در طلب صلح و سلامت می‌سوزم.»
(اعترافات آگوستین قدیس، ترجمه افسانه نجاتی، نشر پیام امروز)

این فراز از اعترافات آگوستین، سخت سوزان و فروزان است. به ویژه آنجا که می‌گوید: عطر تو را تنفس می‌کنم و برایت آه می‌کشم.
چه عاشقانه است. چنان مستغرق در او باشی که تنها بتوانی آه بکشی: برایت آه می‌کشم.

ما خدا را نمی‌خوانیم، ما اغلب از خدا چیزی تقاضا می‌کنیم. دعا کردن، خواندن خداست. صدا کردن اوست. حاجت خواست چیز دیگری است. شاعر می‌گفت: هر کس ز درِ تو حاجتی می‌خواهد / من آمده‌ام از تو، ترا می‌خواهم. 

او حاجت‌های ما را لزوماً برآورده نمی‌کند، اما صدای ما، وقتی او را، و فقط او را، طلب می‌کنیم بی‌پاسخ نمی‌مانَد. رمزِ «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» همین است. مرا بخوانید!، یعنی مرا بطلبید. و دعا طنین قلبی است که او را می‌جوید.

اما پاسخِ او به صدای ما که تنها خواهانِ اوست و نه فراهم آمدن حاجتی، چگونه است؟ او چگونه صدای خواهنده و بی‌قرار ما را که همان دعا است، پاسخ می‌گوید؟
آیا این پاسخ، چیزی است که در عالَم بیرون و آفاق رخ می‌دهد؟ یا گشایش و فیضی است که بر دل تو نازل می‌کند؟ آیا پاسخ و استجابت دعای ما همان گشایش و فیضی نیست که فاصله‌های میان ما و هستی را درمی‌نوردد و به ما احساس حضور، یگانگی و آشتیِ فراگیر می‌بخشد؟ و مگر خدا جز آنجاست که با درونی عاری از آشوب، به بهشتِ آشتی و آشنایی قدم می‌گذاریم و با دلی فراخ و پهناور با جان جهان زمزمه می‌کنیم؟

دعا، همان صدای جستجوگری است که از فراق او زاری می‌کند و به محض آنکه از درِ نیاز و زاری وارد می‌شود پنجره‌ای از حضور و نور را گشوده به سمت خویش می‌یابد. دعا، درکوفتنِ عاشقانه است. پیوسته و عاشق، دق‌ّالباب می‌کنی، نه از برای آنکه دری بگشاید و چیزی در کاسه‌ی گدایی‌ات بیندازت و بروی. تنها برای اینکه سری از پنجره بیرون کند و عکسی از لبخند آمرزش خود را نشانت دهد.