حزین لاهیجی میگفت:
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
و سعدی عزیز میگفت:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد
آیا درست میگفتند؟ به باور من نه. چرا که اولین کسانی که به این گفته عامل نبودند خودِ گویندگان بودند. ترنم شعر و ترانهای که از دل عشق و دلسپردگی میجوشد، هزاران بار بهتر از خموشی است. حافظ راست میگفت که: عالَم از نالهی عُشاق مبادا خالی و سعدی وقتی راست میگفت که گفت:
«به ناله کار میسر نمیشود سعدی / ولیک نالهی بیچارگان خوشست، بنال!»
نالیدن، وقتی آراسته به هنر و زیبایی باشد، خوش است. نالههای نی، محزون است، اما خوش است. هر حُزنی که لباس زیبایی به تن کند، جهان را زیباتر میکند.
چه فایده دارد عشق، وقتی میوهی آن نواهای ماندگار نیست؟ چه بهره دارد مودت، اگر چیزی از جنس شور و زیبایی و نوا به جهان پیشکش نکند؟
عاشقان باید به صدای بلند بنالند. عاشقان باید پیرو مرغ سحر باشند و از پروانه، رمز جانباختن و پاکباختن را بیاموزند نه خاموشی را. عاشقان نباید، خاموش بمانند. عشق، تنها چیزی است که در مذهب زیبایی، به خروشیدن فرمان یافته است.
راستی اگر سعدی و دیگر شاعران بزرگ جهان که حضورشان به زندگی غنا بخشیده است، از کنار عواطف خود خاموش میگذشتند، زندگی چقدر بیمزه بود.
شفایی اصفهانی ماجرا را کوتاه کرده است:
«آن عشق که در پرده بمانَد به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ»