آرمن عزیز، سلام
کریسمس و روز میلاد عیسی بر تو مبارک. امیدوارم زادروز عیسی برای تو فرصت بازچشیدن محبت باشد و شادیها و غمهایت رابا اکسیر محبت، سبز کنی و در باغ روح بنشانی. از غورههای اندوه با افسونِ عشق، شرابِ بسازی و انگورهای شادی را قبل از آنکه در اثر تابش زمان، کشمش شوند، اسباب طراوت جان کنی.
روح رنجدیدهات را میبوسم. بوسهای است که بر تن میزنند و بوسهای است که با آن زخمهای جان را التیام میبخشند. بوسهی یهودایی هم هست. بوسهای که یهودا بر گونه مسیح نهاد تا او را به صلیب بکشاند. بوسه، که قاصد دوستی است، از جانب نااهلی چون یهودا خدنگ دشمنی میشود. بوسه، رسول محبت است، اما انسان میتواند هر چیز ناب و پاکی را بیالاید. چنانکه یهودا کرد. از همینرو بود شاید که عیسی از سرِ تعجب و ملامت به یهودا گفت: «یهودا، پسر انسان را با بوسه تسلیم میکنی!»(لوقا، ۲۲: ۴۸)
آرمن عزیز، تو برادر خونی منی. در جان من همان خونی جریان دارد که در جان تو. رفیقِ همخونِ من. برادری واقعی ناشی از شنیدن آواهای مشترک است. آنها که صداهای کموبیش مشابهی را از کائنات میشنوند، با آهنگ روح هم آشناترند. کسانی به پیامبران نزدیکترند که گوشهایشان را پرورش دادهاند و میتوانند نواهایی را که از ضمیرِ «خیر أعلی» میتراود بشنوند. چنانکه عیسی میگفت خویشان و نزدیکان او کسانیاند که گوشهایشان قادر به شنیدن کلام خدا شده و جانشان در برابر کلام او تسلیم است:
او[عیسی] را آگهی دادند: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و برآنند تا ترا ببینند.» لیک ایشان را پاسخ گفت: «مادر و برادرانم آنانند که به کلام خدا گوشا میسپارند و آن را به کار میبندند.»(لوقا، ۸: ۲۰ و ۲۱)
برادرم، آرمن. آنچه را مسیح میگفت مولانا به شیوهی خود بازگفته است:
برادرم، پدرم، اصل و فصل من عشق است
که خویش عشق بماند، نه خویشی نسبی
تو را برادر خود میخوانم با اینکه ظاهراً همکیش نیستیم. تو مسیحی هستی و من مسلمان. با اینهمه من و تو در بیوطن بودن، هموطنیم. چنانکه مولانا میگفت اقلیم روح، اقلیم بیوطنی است:
شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو
بیوطنی است قبلهگه، در عدم آشیانه کن
آرمن، به گمان من چکیدهی دل عیسی در آن دعایی که روی صلیب بر زبان آورد، فاش شد:
«ای پدر، ایشان را ببخشای: نمیدانند چه میکنند.»(لوقا، ۲۳: ۳۴)
اوجِ شفقت و نیکخواهی عام او در این دعا هویدا است. بیآنکه گنهکار باشی، تو را به صلیب بکشند، آنوقت در آن دقایق جانکاه و تنسوز اجازه ندهی تیرگیها ضمیر روشنت را بیالایند و از شفقت و نیکخواهی تو بکاهند.
دعایی چنین در شرایط عادی و معمول، چندان دشوار نیست. اما در ساعت اوج محنت که از درد بر خود میپیچی، چنین سخنی از هر کسی ساخته نیست. نظیر این دعا، در عرفان اسلامی از منصور حلاج نقل شده است. او نیز برای آنان که دست و پای او را میبُریدند دعا کرد: «الاهی! بدین رنج که برای تو بر من میبرند، محرومشان مگردان! و از این دولتشان بینصیب مکن!»(تذکرةالاولیا) و دربارهی آنان که به او سنگ میانداختند گفت: «نمیدانند، معذورند!»(همان)
اِستِفانوس، نخستین شهید مسیحی هم در دقایق پایانی چنین دعا کرد: «ای خداوند، این گناه را بر ایشان مگیر.»(اعمال رسولان، ۷: ۵۹)
شفقت و نیکخواهی، بهترین نشانهی سلامت قلب است و تو چه خوب از این فضیلت گرانسنگ برخوردار بودی. معلم کلاس اول دبیرستان حرف سنگین و گزندهای به تو گفت. بعضی از همکلاسیها خندیدند. گونههایت از شرم و خشم، سرخ شده بود. به نشانهی اعتراض کلاس را ترک کردی. فردا که دیدمت آرام بودی. نشانی از آشفتگی دیروز در چهرهات نبود. با صفا و مودت همیشگی با کسانی که به تو خندیده بودند، حرف میزدی. گفتم به این زودی فراموش کردی؟ چطور تونستی؟ گفتی: سخت بود، اما شب که براشون دعای خیر کردم، دلم قرار گرفت و کدورتها همه رفتن. با خودم گفتم نباید بذارم رفتار اونا دلمو مکدّر کنه. شرافتی اگه داریم در همینه که بدخواه نباشیم و دلمون انقدر بزرگ باشه که برای همه برکت و نور بخواد. حتی برای اونا که دوستمون ندارن.
دل تو، بوی باران میدهد آرمن. هنوز هم که تو را به یاد میآورم، ضمیرم از صفای بارانیِ تو، پاکی میگیرد. عیسی میگفت خدا به شیوهی باران رفتار میکند و بارش او بیتبعیض و عام است:
«چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان بر میآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد.»(مَتّی، ۵ : ۴۵)
عبدالرحمن جامی گفته است:
ابر شو! تا که چو باران ریزی
بر گُل و خَس همه یکسان ریزی
تو بوی باران میدادی آرمن. و من فکر میکنم چکیدهی پیام عیسی در آن دعای پایانی چیزی جز این نبود: به شیوهی باران باید بود.
رفیقِ سفرکردهی من، شاید تمام حرفهای معنوی، شرح شیوهی بارانند.
تو باران بودی، آرمن.