عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آرمن (۱۰)

سلام آرمن جان. دوست مهاجر من


بخت و سرنوشت برخی از انسان‌ها به گونه‌ای است که از یک جایی به بعد، دیگر نمی‌توانند دنیا را دوست داشته باشند. تنها یک دلیل موجه می‌تواند دنیا را در چشمان ما سرد و خالی کند و آن از دست دادن کسی است که با جان ما آمیخته بود. برای این دست افراد، جهان شادمانه‌ی مولانا و نگاه‌های شادخوارانه که توصیه می‌کنند «شراب نوش و غم دل ببر به یاد»، چندان کارساز نیست. به گمانم بهترین راه‌چاره برای آنان که دچار تلخکامی پاینده هستند، آموزه‌های عیسی است. آموزه‌هایی که دنیا را به هیچ می‌گیرد و آدمی را به ملکوت خداوند، فرامی‌خواند. ملکوتی که با پشت پا زدن به هر آنچه از جنس دنیاست، درهای خود را به سوی آدمی می‌گشاید. و برای تلخکامانِ فقدان‌چشیده، این نگاه بدبینانه به زندگی دنیوی می‌تواند دستگیره‌ی معنا باشد. آموزه‌ای که می‌گوید رنج بُردن، سرشت زندگی شماست، اما مهراسید که اگر با من باشید، رستگارید.  


«در جهان رنج خواهید بُرد. اما دل قوی‌دارید! من بر جهان ظفر یافته‌ام.»(یوحنا، ۱۶: ۳۳)

«نیکبخت غمزدگان، چه تسلی داده خواهند شد.»(متی، ۵: ۵)

«نیک‌بخت شما که اینک گریانید،‌چه خندان خواهید شد.(لوقا، ۶ : ۲۱)


در دنیایی که بعد از خالی شدن از حضور آنکه دوستش می‌داشتی، از فروغ افتاده، بهترین کار «مهیا شدن» است. خود را با جاروی اندوه، پیراستن؛ و برای میزبانی ملکوت، آماده شدن:


«کمرهایتان بسته باشد و چراغ‌هایتان افروخته. همانند کسانی باشید که چشم به راه سرور خویشند که چه هنگام از عروسی بازمی‌گردد تا به محض آن که بیاید و در بکوبد، در را به روی او بگشایند. نیکبخت آن خادمانی که چون سرورشان دررسد، ایشان را بیدار یابد!... شما نیز مهیا باشید، چه پسر انسان در آن ساعتی که گمان نمی‌بَرید خواهد آمد.»(لوقا، ۱۲:‌ ۳۵ تا ۴۰)


آنقدر درونت را از آشوب و آشفتگی خلوت کنی که به محض شنیدن نخستین صلای او، دربگشایی. چرا که به گفته‌ی عیسی، ملکوت خدا بسیار نزدیک است. میان ما است و بی‌خبر می‌آید.


«فریسیان از او پرسیدند که ملکوت خدا چه هنگام فرا خواهد رسید و عیسی ایشان را پاسخ گفت: فرارسیدن ملکوت خدا به چشم نمی‌آید و نخواهند گفت: "اینک اینجا است! یا: آنجاست". چه اینک ملکوت خدا در میان شما است.»(لوقا، ۱۷: ۲۰ و ۲۱)


دنیا پس از فقدان آنکه دوستش می‌داری، به خانه‌ای متروکه می‌مانَد. خانه‌ای که دیگر آشیان امنی برای اقامت نیست. باید از این سرای متروک کناره بگیری و به سوی گنجِ آسمانی رهسپار شوی. گنجی بی‌زوال که آنسوتر از کلبه‌ی طوفان‌زده‌ات، پنهان است:


«اموال خویش را بفروشید و صدقه دهید. بهر خویش کیسه‌هایی بدوزید که فرسوده نمی‌شود، گنجی بی‌زوال در آسمان‌ها، جایی که نه رباینده نزدیک می‌شود و نه بید می‌خورد. چه هر کجا که گنجت باشد، دلت نیز آنجا خواهد بود.»(لوقا، ۱۲: ۳۳ و ۳۴)

«زیور شما بیرونی و برساخته‌ی گیسوان بافته شده و حلقه‌های زرین و جامه‌های آراسته نباشد، بلکه درون دل شما و در فسادناپذیری روحی لطیف و آرام باشد: این است آنچه برابر خدا گرانبها است.»(رساله‌ی اول پطرس، ۲ : ۳ و ۴)


آرمن، آرمنِ عزیز. دنیا هیچ است. هیچ. این حقیقت، پایه‌ی تعالیم عیسی است. تا قناعت درونی به هیچ‌بودگی این سرای سپنجی پیدا نکنیم، همسفر او نمی‌شویم.


ای دل! دیدی که هر چه دیدی هیچ است

هر قصه که گفتی و شنیدی هیچ است

چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است

وامروز که گوشه‌ای خزیدی هیچ است


تا درنیابیم که دنیا، شعبده‌بازی فریبکار است که تار و پود آن را از ظلمت بافته‌اند، توان دل گسستن از آن را پیدا نمی‌کنیم. پیوستن به خدا با گسستن از این ظلمتکده‌ ممکن است. و تا تلخکام ابدی نباشی، توان گسستن نمی‌یابی. در قرآن آمده است که: «وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا»(مزمل/۸)؛ «و از همه گسسته و با او پیوسته شو.»


تلخ‌کامان هم می‌توانند راهی به سوی خدا بیابند. راهی که از کوچه‌ی غم می‌گذرد. راهی که با نفیِ جهان طبیعی که بن‌بست بودن آن را دریافته‌اند، همراه است.