عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

مضامین معنوی قرآن (۱۴)

در جزر و مدّ زندگی چگونه باید بود؟


در یک تقسیم‌بندی کلان می‌توان مجموع موقعیت‌های زندگی را به دو موقعیت دلخواه و نادلخواه تقسیم کرد. مطابق تلقّی قرآن مؤمنان در هر دو موقعیت کامیاب و پیروزند چرا که موضع‌گیری درونی متناسب دارند. تلقی قرآن این است که هیچ یک از موقعیت‌های بیرونی، در حد خویش، نه خوبند و نه بد. بلکه جملگی بهر آزمون و سنجش‌اند. مؤمنان که برخوردار از صفات «صبر» و «تقوا» هستند هرگز زیان‌بار نمی‌شوند و در تنگنا و فراخنا، به یکسان سربلند و کامیاب و به دور از خسران و ورشکستگی‌اند.


 «و اگر صبر کنید و پرهیزگارى نمایید نیرنگشان هیچ زیانى به شما نمی‌رساند.»(آل عمران/۱۲۰)


قرآن تأکید دارد که اگر آدمی در مسیر هدایت باشد، گمراهی هیچ کس او را متضرر نمی‌کند: 

 


 «اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید به خودتان بپردازید هر گاه شما هدایت‏ یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیانى نمی‌رساند.»(مائده/۱۰۵)


در تلقی قرآن، آدمی با تحصیل اوصاف معنوی خاصی، در برابر حوادث بیرونی روئینه و صدمه‌ناپذیر می‌شود. از آنجا که ضرر و آسیب حقیقی، آسیبی است که به روح و جان آدمی وارد آید، این ماییم که می‌توانیم خود را از گزند عوامل بیرونی مصون داریم.


به گفته قرآن، رستگاران آنانند که در رخدادهای دلخواه، شاکر و در حوادث نادلخواه صابرند. با این توضیح که چون در موقعیت دلخواهی واقع می‌شوند:


اولا، از سرشت ناپایدار آن غفلت نمی‌کنند و می‌دانند که چه بسا موقعیت ماندگاری نباشد. حواس‌شان هست که موقعیت کنونی بسیار متزلزل است و خود را برای رویارویی با موقعیت‌های دشوار و صعبناک آماده می‌کنند.

دوم، آن اتفاق و رخداد دلخواه را نتیجه شایستگی و امتیاز خویش نمی‌دانند، بلکه آن را ناشی از فضل پروردگار می‌بینند.

سوم، با اتکا به آن موقعیت یا رخداد، برکسی فخر نمی‌فروشند و پی برتری‌طلبی نمی‌روند. چرا که آن موقعیت را یک موقعیت ابتلایی می‌دانند و نه یک امتیاز خدادادی.

چهارم، دیگران را در بهره‌مندی از آن عطیه یا موقعیت دلخواه، سهیم می‌کنند.

پنجم، دستیابی به امکانات و قرارگیری در موقعیت دلخواه آنان را مستغنی از خدا و ممارست‌های معنوی نمی‌کند.

ششم، دچار سرمستی ناشی از خودپرستی نمی‌شوند و خودشان را گم نمی‌کنند.


به گفته‌ی قرآن، رستگاران در موقعیت‌های نادلخواه صابرند، با این توضیح که:


اول، آن اتفاق ناگوار را نشانه‌ی اعراض خدا و بخت‌برگشتگی خود نمی‌دانند بلکه همچون موقعیتی ابتلایی با آن روبرو می‌شوند.

دوم، گرفتار نومیدی نمی‌شوند و چنان تصور نمی‌کنند که در موقعیتی ابدی گرفتار شده‌اند که هیچ گشایشی در پی ندارد.

سوم، جَزَع و بی‌تابی نمی‌کنند و ثبات قدم خود را در طریق ایمان و پارسایی از کف نمی‌دهند.

چهارم، گرفتار اعراض از خدا و معنویت و ناسپاسی و کفران نعمت نمی‌شوند وآن حادثه تلخ یا وضعیت تنگنا مانع نمی‌شود که دیگر داشته‌ها و مواهب خدادادی را ببینند و سپاس گویند.


آنانی که پرورش معنوی ندیده اند درست عکس این مواردند:


در موقعیت دلخواه:


اول، فراموش‌کار و کناره‌گیر از خدا و معنویت می‌شوند

دوم، دارایی خود را محصول شایستگی و امتیاز خود می‌دانند و تصور می‌کنند بخت و اقبال به آنان رو کرده است.

سوم، دیگران را در داشته‌های خود سهیم نمی‌کنند.

چهارم، بردیگران فخر می‌فروشند و به اتکای داشته‌های خود، برتری‌طلب می‌شوند.

پنجم، گرفتار «فَرَح» و سرخوشی و سرمستی ناشی از خودپرستی و توهم استحقاق می‌شوند. آنچه دارند را محصول تیزهوشی و توانمندی خود می‌پندارند و نه موهبتی خدایی که غرض از آن ابتلا و آزمون است.

ششم، از سرشت ناپایدار جهان غفلت می‌کنند و تصور می‌کنند داشته‌ها و موقعیت‌شان ماندگار و همیشگی است.


آنان در موقعیت‌های نادلخواه:


اول، واقعه‌ی نادلخواه را نشانه بخت‌برگشتگی می‌دانند.

دوم، نومید می‌شوند و گمان می‌کنند تمام دریچه‌ها مسدود شده و فردای گشایشی در کار نیست.

سوم، معترض و بی‌تاب می‌شوند و ثبات قدم خود را در طریق ایمان از کف می‌دهند.

چهارم، ناسپاسی می‌کنند و بر دیگر مواهبی که دارا هستند چشم می‌بندند.


تمام موارد ذکر شده در آیات قرآن به تفصیل و به کرات آمده است. احوالی که قرآن برای آنان که پرورش معنوی نیافته‌اند ذکر می‌کند به قرار زیر است:


در موقعیت دلخواه گرفتارِ «اعراض»(کناره‌گیری از خدا و ایمان)، «فَرَح»(شادمانی ناشی از خودپرستی)، منع(محروم داشتن دیگران از دارایی خویش) و «فخر»اند. اعراض، فَرَح و فخر، اوصاف آنان است در موقعیت‌های دلخواه.

در موقعیت نادلخواه گرفتارِ «جَزَع»(اندوهی که مانع ادامه مسیر می‌شود؛ راغب اصفهانی: حُزنٌ یصرف الإنسان عمّا هو بصدده و یقطعه عنه.)، «یأس» و «کُفر»(ناسپاسی) می‌شوند. جَزَع، یأس و کفران نعمت، اوصاف آنان است در موقعیت‌های نادلخواه.


«و چون انسان را آسیبى رسد ما را به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده می‌خواند و چون گرفتاریش را برطرف کنیم چنان می‌رود که گویى ما را براى گرفتاریى که به او رسیده نخوانده است. این گونه براى اسرافکاران آنچه انجام مى‏‌دادند زینت داده شده است.»(یونس/۱۲)


«و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از وى سلب کنیم قطعا نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر پس از محنتى که به او رسیده نعمتى به او بچشانیم حتما خواهد گفت گرفتاری‌ها از من دور شد. بى‏‌گمان او شادمان و فخرفروش است. مگر کسانى که شکیبایى ورزیده و کارهاى شایسته کرده‏‌اند [که] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود.»(هود/۹ تا ۱۱)


«و چون به انسان نعمت ارزانى داریم روى می‌گرداند و پهلو تهى می‌‏کند و چون آسیبى به وى رسد نومید می‌گردد.»(اسراء/۸۳)


«و ما چون رحمتى از جانب خود به انسان بچشانیم بدان شاد و سرمست گردد و چون به [سزاى] دستاورد پیشین آنها به آنان بدى رسد انسان ناسپاسى می‌‏کند.»(شوری/۴۸)


 «و چون مردم را رحمتى بچشانیم بدان شاد می‌گردند و چون به [سزاى] آنچه دستاورد گذشته آنان است صدمه‏‌اى به ایشان برسد بناگاه نومید مى‌‏شوند.»(روم/۳۶)


«انسان از دعاى خیر خسته نمی‌شود و چون آسیبى به او رسد مایوس [و] نومید می‌گردد. و اگر از جانب خود رحمتى پس از زیانى که به او رسیده است بچشانیم قطعا خواهد گفت من سزاوار آنم و گمان ندارم که رستاخیز برپا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانیده شوم قطعا نزد او برایم خوبى خواهد بود... و چون انسان را نعمت بخشیم روى برتابد و خود را کنار کشد و چون آسیبى بدو رسد دست به دعاى فراوان بردارد.»(فصلت/۴۹ تا ۵۱)


«به راستى که انسان سخت آزمند [و بی‌تاب] خلق شده است. چون صدمه‏‌اى به او رسد عجز و لابه کند. و چون خیرى به او رسد بخل ورزد.»(معارج/۱۹ تا ۲۱)


 «اما انسان هنگامى که پروردگارش وى را می‌‏آزماید و عزیزش می‌دارد و نعمت فراوان به او می‌دهد می‌گوید پروردگارم مرا گرامى داشته است. و اما چون وى را می‌‏آزماید و روزى‏‌اش را بر او تنگ می‌گرداند می‌گوید پروردگارم مرا خوار کرده است.»(فجر/۱۵ و ۱۶)


جمع‌بندی آموزه‌های قرآن را در این زمینه می‌شود در آیه زیر مشاهده کرد:


«تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.»(حدید/۲۳)


قرآن صرفاً به بیان ماهیت این احوال بسنده نمی‌کند، بلکه درضمن داستان‌های متعدد از کسانی که شاکر و صابر زندگی کرده‌اند و نیز کسانی که ناسپاس و نومید زیسته‌اند یاد می‌کند.


در داستان یعقوب پیامبر می‌بینیم که در موقعیت دشوار فقدان پسران خود(یوسف و بنیامین) همچنان امیدوار است و فرزندانش را به جستجو با تمام توان توصیه می‌کند:


«اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت‏ خدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت‏ خدا نومید نمی‌شود.»(یوسف/۸۷)


او با اطلاع از گم شدن یوسف و بعدها بنیامین، همچنان امیدوار و البته آراسته به صبری زیبا است. بعد از آنکه خبر می‌دهند گرگ یوسف را خورده می‌گوید:


«اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف می‌‏کنید خدا یاری‌ده است.»(یوسف/۱۸)


و سال‌ها بعد، وقتی پسرانش از مصر باز می‌گردند درحالی که دو تن از آنان غایبند، همچنان امیدوارانه صابر است و می‌گوید شاید خداوند هر سه آنان را به یکبارگی به سوی من بازآورد:


«پس [صبر من] صبرى نیکوست امید که خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد.»(یوسف/۸۳)


در داستان یعقوب شاهدیم که صبر با اندوه جمع می‌شود. او از شدت دلتنگی و اندوه چشمانش سپید می‌شود، اما این اندوه و دلتنگی مغایرتی با «صبر جمیل» که او پیشه خود ساخته ندارد. چرا که نه گرفتار نومیدی می‌شود(یأس)، نه ناسپاسی در پیش می‌گیرد(کُفر) و نه ثبات قدم خود را ازدست می‌دهد(جزع)


داستان دیگر، داستان سلیمان پیامبر است که در موقعیت گشایش و دلخواه است. وزیر او می‌تواند دریک چشم برهم‌زدنی تخت سلطنت ملکه‌ی سبا را حاضر کند و سلیمان با مشاهده چنین اتفاق خیره‌کننده‌ای نه گرفتار سرخوشی خودپرستانه می‌شود(فَرَح)، نه فخر می‌فروشد و نه آن رخداد را نشانه‌ی امتیاز خود قلمداد می‌کند. بلکه شاکر و فروتن می‌گوید که این رخداد، ناشی از فضل پروردگار است و آزمون اوست تا شکرگزاری مرا بسنجد:


«پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى می‌‏کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می‌گزارد و هر کس ناسپاسى کند بی‌گمان پروردگارم بی‌نیاز و کریم است.»(نمل/۴۰)


داستان دیگر، داستان یوسف پیامبر است. یوسف پس از تجربه ناگواری‌ها بسیار(فراق پدر، جفای برادران، افکنده شدن در چاه، فروخته شدن به عنوان بَرده، به تهمت جرمی که مرتکب نشده زندانی شدن)، سرانجام به دولت و مکنت می‌رسد. پادشاه مصر می‌شود و پدر و مادر و برادرانش به نزد او می‌آیند. اما در کمال دارندگی، همچنان فروتن و شاکر است. گردنه‌ها و دشواری‌های زندگی را نادیده می‌گیرد و مواهب خدا را شاکرانه برمی‌شمارد. داشته‌هایش را ناشی از لطف خدا می‌بیند و با اینکه پادشاه و پیامبر است، تمنا می‌کند مسلمان بمیرد و به صالحان محلق شود:


«[یوسف] گفت اى پدر این است تعبیر خواب پیشین من به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] باز آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد بى‌گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زیرا که او داناى حکیم است. پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى اى پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.»(یوسف/۱۰۰ و ۱۰۱)


قرآن از جانب دیگر، قصه‌ی کسانی را با ما در میان می‌نهد که روحیه‌ای نکوهیده دارند.


داستان قارون، نمونه‌ای از احوال کسانی است که در موقعیت‌های فراخی و دلخواه، خود را گم می‌کنند. قارون داشته‌های بسیارش را محصول دانایی‌ خویش می‌بیند. دیگران را در آنچه دارد سهیم نمی‌کند و سرخوشانه به خود می‌نازد. صالحان اندرزش می‌دهند که همچنان که خدا به رایگان بهره‌مندت کرده تو نیز احسان و نیکویی کن و اینهمه سرخوش و به خودنازنده مباش:


«قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینه‌‏ها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین می‌آمد. آنگاه که قوم وى بدو گفتند شادى مکن که خدا شادى‏‌کنندگان را دوست نمی‌دارد. و با آنچه خدایت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنانکه خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فسادگران را دوست نمی‌دارد. [قارون] گفت من اینها را در نتیجه دانش خود یافته‏‌ام.»(قصص/ ۷۶ تا ۷۸)


داستان عبرت‌آموز دیگر، داستان دو مرد است که در سوره کهف، شاهد گفتگوهای‌شان هستیم. یکی از آن دو دارایی‌های بسیار دارد. دو باغ انگور دارد که گرداگرد آن را درختان خرما گرفته‌اند. در باغ‌هایش رودی جاری است و در فاصله میان آن دو زراعتی نیز دارد. باغ‌ها و زراعتش پُرمحصول‌اند. صاحب دو باغ، در کمال دارایی و بهره‌مندی به دوست دیگرش فخر می‌فروشد و می‌گوید من از تو داراتر و قدرتمندترم(فخر). گمان نمی‌کنم داشته‌هایم هرگز از بین بروند(غفلت از سرشت فانی جهان) و گمان نکنم قیامتی در کار باشد(اعراض از ساحات معنوی) و اگر هم آخرتی در کار باشد همچنان که در این دنیا کامیاب و بختیار بودم(غفلت از سرشت ابتلایی مواهب و تصورِ امتیاز و بخت) در آن جهان جایگاه بهتری خواهم داشت. دوست کمتر برخوردار اما نیک نفس و صالح او چنین اندرزش می‌دهد: بهتر بود وقتی وارد باغت می‌شدی می‌گفتی این‌ها همه خواسته‌ی خداوندند و هیچ قوتی جز از رهگذر خدا پیدا نمی‌شود(عدم انتساب به خود و برکناری از فَرح). و بهتر بود با خود می‌گفتی اگر چه این دوست من کمتر از من برخوردار است اما چه بسا خدا به او چیزی بهتر از باغ من عطا کند و باغ مرا تباه سازد و آب آن را بخشکاند(آگاهی از سرشت ناپایدار هر چیز)[کهف/۳۲ تا ۴۱]


در پایان ذکر دو نکته ضروری است. اول اینکه «فَرَح» که در اغلب کاربردهای قرآنی نکوهیده و منفی است با خودپرستی و نیز فخرفروشی(مَرح) همراه است. فَرح، هر نوع شادمانی نیست. بلکه نوعی از شادمانی است که ناشی از نظر کردن خودپرستانه به داشته‌های خویش است. سرمستی از اینکه من ممتاز و شایسته‌ام و از این رو چنین بهره‌مند و کامیابم.


«این [عقوبت] به سبب آن است که در زمین به ناروا شادى و سرمستى می‌کردید و بدان سبب است که [سخت به خود] می‌‏نازیدید.»(غافر/۷۵)


در غیر این صورت، اگر شادمانی ما عاری از خودپرستی و فخرفروشی باشد و شاد از آن باشیم که بهره‌ای از فضل و رحمت پروردگار را دریافت کرده‌ایم، شادمانی ستوده و مبارکی خواهیم داشت:


«بگو به فضل و رحمت‏ خداست که [مؤمنان] باید شاد شوند و این از هر چه گرد می‌‏آورند بهتر است.»(یونس/۵۸)


دوم اینکه حُزن و اندوه، مغایرتی با صبر ندارد. همچنان که در داستان یعقوب پیامبر گذشت. آنچه در قرآن نکوهیده شده است «جَزَع» یعنی بازایستادن از سیر و حرکت و نیز «یأس» و قطع امید از هر گونه گشایش است. راغب اصفهانی در «المفردات» می‌نویسد: «جَزَع، چیزی بیشتر از اندوه است. اندوهی است که آدمی را از آنچه در پی آن است باز می‌دارد و منصرف می‌سازد.»