کسانی که از هیچ جادهای بازنمیگردند
نشسته برشانههای خیس باران
به چشمها بازمیگردند
باران
گذشته را احضار میکند
باران
همه چیز را تشدید میکند
اندوه عشق و
غم دلتنگی را
باران، باران، باران...
حتی تکرار این واژه هم
دیوانه میکند
میگویی باران
و دهانت عطر یاس میگیرد
میگویی باران
و ضرب در قناری میشوی
می گویی باران
و از ماه، پیاله میگیری
آه باران
زمزمههای تو
زخمهای همیشه تازهاند
تو اگر نبودی
پنجرهها را چه کسی شاعر میکرد؟
باران
تنها تاب تو را ندارند
میچایند
دل ما را در رازهایت بخیسان
و با ما بگو
آیا هنوز آسمان
حرفی برای ما دارد؟
صدیق قطبی- شانزده آذرماه نود و هفت