«همه میدانند» فیلم تازهی اصغر فرهادی، برای من جنبهی الاهیاتی هم داشت. ایرنه را گروگان گرفتهاند. آلخاندرو، ناپدری ایرنه میگوید خدا به او کمک خواهد کرد. حرف او خریداری ندارد. سخنی از سرِ بیعملی و خوشخیالی به نظر میرسد. اما آلخاندرو ایمان دارد که خدا نجات میدهد. همچنان که شانزده سال پیش، زندگی او را که در قعرِ ظلمت بود، با تولد ایرنه نجات داد. ایرنهای که متعلق به آلخاندرو نبود. با این حال، او را میپذیرد و نمیگذارد همسرش لورا سقط جنین کند.
کسی که ایرنه را سرآخر نجات میدهد پاکو است. پاکویی که در ظاهر اعتنایی به خدا و کلیسا ندارد. پاکو، پدر فیزیولوژیک ایرنه است. اما هیچ سهمی از دخترش ندارد. حتی نمیتواند یک بار صدایش کند: دخترم. با اینهمه به ندای وجدان اخلاقی خود گوش میدهد. دار و ندارش را خرج آزادی ایرنه میکند و او را زنده و آزاد با ناپدریاش آلخاندرو روانه آرژانتین میکند.
ایرنه نمیداند که پاکو پدر اوست. نمیداند که پاکو همهی سرمایهاش را، باغ انگورش را، برای آزادی او خرج کرده است. پاکو، کنشی بیچشمداشت میکند. نه عشقش لورا به او باز میگردد و نه دخترش. تنها قلبش آرام میگیرد و لبخند رضایتی بر چهرهاش مینشنید. با این حال به نظر میرسد گوشسپاری او به صلای وجدان، اعادهی حیثیت از خداست و به نحوی تصدیق سخنِ آلخاندرو که «خدا نجات میدهد.».
آری خدا نجات میدهد، اما نه آنچنان که پاکو و دیگران فکر میکردند. نه با دستی بیرون از طبیعت و انسان. خدا نجات میدهد، اما از طریق قلبهایی که حاضرند بیچشمداشت از خود و داراییشان چشمپوشی کنند و دیگرگزین باشند. خدا، در دیگرگزینی راستین پاکو، اعتبار مییابد. در دقایق پایانی فیلم شاهدِ رفتگرانی هستیم که به شستوشوی خیابانها و کوچههای روستا مشغولند. در آخر، آب را به سوی مجسمهی صلیب میگیرند و صلیب را شستشو میدهند. چهرهی خدا با عمل اخلاقی پاکو است که شستشو میشود.
دیگرگزینی، خمیرمایهی اخلاق است. با دیگرگزینی حقیقی به ندای خداوند لبیک میگوییم. دیگرگزینی عاشقانهی ما، انکار مادهگرایی است و جلابخشی دوباره به تصویر خدا. تصویری که میرود در مسیر خستهی تاریخ، رنگ کهنگی بگیرد. عشق ماست، که چهرهی خدا را شسته و برّاق میکند.