عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آرمَن (۳)

سلام آرمن عزیز


کاشکی حال دلت خوب باشد و طعم نور بدهد. مثل دل من در این لحظه‌ی متبرک. و چه نادرند لحظات متبرّک. امشب کشف بزرگی کردم و دلم روشن شد. گر چه حرف تازه‌ای نیست، اما برای من شبیه به کشفی مهم بود. کشف کردم که تنها وقتی می‌توان چیزی را فهمید که آن را زندگی کرد. تنها وقتی می‌توان خدا را فهمید که او را زندگی کرد. تنها وقتی می‌توان ایمان و دیانت را فهم کرد، که ایمان ورزید. آگوستین راست می‌گفت که «ایمان بیاور تا بفهمی». تنها وقتی می‌توان کسی را فهمید که او را زندگی کرد. نمی‌گویم با او، چرا که بسیار پیش می‌آید که با کسی زندگی می‌کنیم بی‌آنکه او را زندگی کنیم. 


آرمن، من مرگ را زیسته‌ام. من مرگ را فهم می‌کنم. آرمن، من تا اندازه‌ای تو را فهم می‌کنم، چرا که تا اندازه‌ای تو را در این هجده سال، زیسته‌ام. آرمن عزیز، چرا آدم‌ها از این کشف بزرگ من بی‌خبرند؟ چرا نمی‌دانند که تا چیزی را زندگی نکنیم نمی‌توانیم آن را بشناسیم. روباه می‌گفت: «ارزش گل تو به قدر عمری است که پایش صرف کرده‌ای». آرمنِ جان، باید زندگی را زندگی کنیم تا آن را درک کنیم. دانستن البته با خواندن حاصل می‌شود اما فهم کردن جز از رهگذر زیستن، به دست نمی‌آید. مرا فهم کن! یعنی مرا زندگی کن!

آرمن، چیزی را زندگی کردن، یعنی با آن وضو گرفتن. با آن دست و رو شستن. آن را نرم نرم مزه مزه کردن. طعم هیچ چیزی را وقتی به یکباره و لاجرعه سرمی‌کشی نمی‌توانی به خوبی دریابی. اینجور نیست؟


آرمن خوب من، یک کشف دیگری هم داشته‌ام. این هم حرف تازه‌ای نیست، اما برای من به یک کشف می‌ماند. کشف دیگر من این است که نه اندوه و نه شادی، هیچ‌یک اهمیت اساسی ندارند. آنچه اهمیت دارد زندگی است. زندگی را همچون باغستانی می‌بینم که هم تابش خندان آفتاب را لازم دارد و هم اشک‌ریزیِ باران را. هم سکوت غمبار شب را و هم غلغله‌های روز را. چه اهمیتی دارد بخندیم یا اشک بریزیم، مهم این است که به زندگی پشت نکنیم و باغ دل ما از رُستن و پرنده‌ی نگاه ما از سرودن، بازنماند.

 

مهم این است که از زندگی نمانی و به مرگ نبازی. تنها کسانی به مرگ می‌بازند که باغبان خوبی برای زندگی خود نیستند. اندوه یا شادی، چه اهمیتی دارد. به قول سعدی: "غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟" مهم این است که باغبان خوبی باشی و از باغچه‌ی جانت تا می‌توانی محصول برداری. من از اندوه باکی ندارم. عیسی می‌گفت: «نیکبخت غمزدگان، چه تسلی داده خواهند شد». اندوهم را به بر می‌کشم و با خود یگانه می‌کنم. من تنها از سترون شدن بیمناکم. از توقف. نگرانم که روزی پرنده‌ام آواز نخواند. چه اهمیتی دارد که آوازهای شیرین می‌خواند یا نغمه‌های حزین. فقط نگرانم آواز خواندن را از یاد ببرد.


آرمن من، تا می‌توانی برای من، برای زندگی، برای دوستانت و هر آنچه دوست داری، آواز بخوان. من با کلماتم آواز می‌خوانم. تو با خنده‌‌های معصوم چشمانت و با زخمه‌هایی که به تنبور می‌زنی، آواز بخوان. انسان‌ها می‌توانند حتی با لبخندهایشان آواز بخوانند. هر انسانی، هر قدر هم که زبان‌بسته و بخت‌برگشته باشد، چیزی برای به آواز درآوردن زندگی دارد. مثلاً دیروز پیرزنی خمیده را دیدم که برای نوه‌هایش شیرینی سنتی می‌پخت. رگ‌های دستش مثل خطوط متقاطع جاده‌ای پیدا بود. اما عشقش نیرومند بود. شیرینی‌هایش آواز می‌خواندند آرمن. باور کن.


ما با بخشیدن آنچه که داریم، می‌توانیم آواز بخوانیم. من کلمه‌هایم را می‌بخشم، تو نواهایت را و شاید کسی لبخندش را. عیسی می‌گفت: «رایگان یافته‌اید، رایگان دهید»(متی،۱۰ : ۹) و قرآن می‌گوید: «هرگز به نیکی دست نیابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید ببخشید.»(آل‌عمران:۹۱). هیچ کس همچون کسی که می‌بخشد، آواز نمی‌خواند. 


آرمن عزیز

مدتی است مفتون طرز نگاهی در مسیح‌ شده‌ام. نگاهی از یاد رفته. نمی‌دانم تو که مسیحی‌زاده‌ای تا چه اندازه به این جنبه از منش مسیح التفات داری. این منش که با مطرودان جامعه، معاشرت می‌کرد. با کسانی که در چشم پاک‌دامنانِ عبوس، بی‌قدر بودند هم‌صحبت می‌شد و هیچ بیم آن نداشت که از معاشرت با گنهکاران آلوده‌دامن شود. چند کشیش یا روحانی مسلمان را دیده‌ای که به روسپیان اعتنا کنند؟ 

مسیح می‌گفت: «خراجگیران و روسپیان پیش از شما به ملکوت خدا درمی‌رسند»(متی، ۲۱ : ۳۲) و «بسا اولینان که آخرین خواهند بود و بسا آخرینان که اولین»(متی، ۱۹ :۳۰)


آرمن، برایم بنویس. لطفا اگر نامه‌ام به دستت می‌رسد برایم بنویس. از آوازهایی که می‌شنوی حرف بزن. آیا صدای مرا می‌شنوی؟