گاهی بزرگترین عمل اخلاقی میشود زنده ماندن. تاب آوردن جراحتهای زندگی و همچنان ادامه دادن. دوره کردن، "شب را و روز را، هنوز را". امیدی به بهبود یا التیام نداری، تنها نمیخواهی شاهد جراحت دیگران باشی و یا بدهکار زندگی بمانی. همچنان آواز خواندن، با زخمی بزرگ و حفرهای بیپایان. آواز خواندن، مثل پرنده، وقتی با دلی خونچکان، میسراید... این اخلاقیترین کاری است که در برابر زندگی میتوان کرد. همهی بدهیهایت را به زندگی صاف کنی. با کلماتت که در حقیقت آوازند. کلماتت که دلت میخواهد آینه باشند و صبح. و بوی کبوتر بدهند. و بعد، رها کنی این رعنای بیاعتنا را... آوازهایت را ثبت کنی جایی و بروی.
«در این زندگی فقط باید آواز خواند، باید با غبار روانهای عاشقمان از ته گلو، از ته دل، از ته مغز، از ته قلب، از ته روح آواز بخوانیم...»(فراتر از بودن، کریستین بوبن)
صدیق