عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

ماجرای سه نور

یک.

دانشجوی دکتری علوم سیاسی است و همه‌ی نوشته‌هایش در زمینه‌ی نقد سیاسی. کنشگر فعالی در جامعه و سیاست است و در این راه هزینه‌های فراوان داده. هیچ‌گاه متنی ادبی، دینی یا عرفانی از او ندیده‌ام، گر چه در رفتار فردی، به آداب و اخلاق دینی پایبند است. 

گلی که در دفتر نشریه بود پژمرده شده بود. با آنکه آبش می‌دادیم اما رنگی به رخ نداشت. وا رفته بود. از بهبودش قطع امید کرده بودیم. این یارِ عزیز، صبح به دفتر نشریه آمد و شب دیدیدم که گل، سرزنده و قبراق شده. انگار از نو به زندگی بازگشته. در پاسخ به تعجب ما گفت: بارها و بارها در طول روز برگ‌های گل را بوسه دادم. بوسه‌های مهربان او که توأم با نوازش بود، حیات را به گل بازگردانده بود.

عارف نبود. از عرفان نمی‌نوشت. اما عنایتی که به گل دفتر ما داشت و بوسه‌هایی که به استمرار و مهر بر او می‌نشاند، زندگی‌بخش شد. از عرفان نمی‌نوشت، اما چه عارفانه بود.

--

دو.

در کودکی مادرش را از دست داده و با نامادری زندگی کرده است. نامادری‌اش اما، مهربان‌تر از هر مادری بود و او به صرافت و دلخواه خود، مادر صدایش می‌کرد. پرسیدم رفتار این زن که بنا بود جای مادرت را پُر کند چگونه بود؟ گفت: چون تجربه‌ی فرزندی قبل از ما نداشت، طبعاً اشتباهاتی در نحوه‌ی رفتار و تعاملش با ما بود. اما می‌دانی؟ آنچه مهمه اینه که همه‌ی دلش را گذاشت. همه‌ی دلش را برای مراقبت از ما خرج کرد.

تعبیرِ «همه‌ی دلش را گذاشت» دلم را بارانی می‌کند. چقدر خوب است که آدم بتواند همه‌ی دلش را به مهر بیامیزد و آنگاه به آنانی که نیازمند وی‌اند بسپارد. دیگر چه اهمیتی دارد که خطاهایی هم حسب ضعف‌های بشری در میان باشد. 

همه‌ی دلش را گذاشت.

--

سه.

سی سال از زندگی‌اش به اعتیاد گذشته بود. با این‌حال همتی بلند داشت و در یک خیزِ باورنکردنی، ترک کرد. پانزده سال است که ترک کرده است. همسر و فرزندانش در دوره‌ی اعتیاد او، روزگار سختی سپری کردند. با این‌حال هم‌اکنون روزی دوازده ساعت کار مستمر می‌کند تا خرج زندگی را درآورد. زندگی‌ای که هر چه می‌دوزد، همچنان جایی‌اش پینه‌نابسته باقی است. به‌رغم‌ آن سی‌سال دشوار و غمناک، می‌گوید از زندگی راضی است و خود را دوست دارد. می‌گوید توانسته است از آنچه بر او رفته درس‌ها بگیرد و خود را بارور کند. راست می‌گوید. نشانی از خودسرزنش‌گری در او نبود. و چه خوب.

در ضمن همین سوال‌ها بود که دیدم چشم‌هایش اشک‌بار است. گفت:‌ تنها از این ناراحتم که چرا دیگران باید به خاطر رنج‌هایی که سبب پرورش و رُشد من شدند، تاوان دهند؟ منظورش همسر و فرزندانش بود. تنها از این قضیه غمگین بود و اشک می‌ریخت.

اشک‌های او، معنای اخلاق بودند. وجاهتِ اخلاق.