✍️ شیما محمدیان (بهمنِ ۹۰)
از کجا آغاز کنم سرود عشق الهی را که جهانی را به عرصهی وجود کشاند تا مهیای آمدن تو باشد. از کدامین آسمان، از کدامین زمین، از کدامین دریا میتوان مدد گرفت که گویای وصف وجود نازنینت باشد. راستی کدام زبان توانست اوصاف تو را در خویش بگنجاند، کدام عقل توانست عظمت تو را درک کند و کدام قلب توانست عشق خدایی را نسبت به تو تاب آورد. از کدام پیامبر میتوان آمدنت را مژده گرفت که خود همه باخبر بودند که تو خواهی آمد و جهانی را والهِ کلام سحرآمیزت خواهی نمود، همان کلامی که پروردگارت به تو دیکته نمود و تو آن را در صفحهی سپید قلبت به نگاره در آوردی. همان لوح زرینی که جبرئیل آن را گنجینهی اسرار الهی درآورده بود. انگاه که نفسها به شماره افتاده بود و ضربان قلبها همچون سمّ اسبان وحشی بر زمین دلهای منتظر مُشت میکوفت و شوق چشمان منتظر برای دیدنت، چون عطش رودها برای پیوستن به دریا خروشیدن گرفتند؛ تو آمدی.
تو آمدی و با آمدنت سوال چرایی هستی را پاسخ گفتی. ای پیامبر خوبان به کدامین معصیت ناکرده مهر مادری درست زمانی که تشنهاش بودی تو را تنها گذاشت و رها کرد و به کدامین نافرمانی دستان گرم پدری جای خود را به خاک سرد گورستان بخشید و کجا بودند آن ابرهای لطیف بهاری که تو را زیر سایه خویش پناه دهند، آنگاه که در گرمای سوزان صحرا با تنهایی خویش بازی میکردی. آیا چشمان تاریخ آزمایشی به این شکوه و عظمت به خود دیده بود؟ و چه زیبا پاسخ گفتی به پرسشهای سنگین الهی آنگاه که کوه با همهی استواری خود به گردی از خاک تبدیل میشد؛ چون پیام الهی را بر دوش مییافت و چه بی رحم بودند دستان خشن جاهلیت آنگاه که با سنگهایی از جنس خدایانشان تنت را به دشتی از شقایق مبدّل میساختند. به راستی کدام مونس و همدم او را شیفتهی شبهای تنهایی حرا ساخته بود و انوار الهی از کدام روزن آن غار سنگی بر قلب او تابیدن گرفت که او را آنچنان مست شراب الهی نمود.
«إقرأ» بخوان، بخوان به نام پروردگارت. کسی که آفرید تو را. و این گونه بود که محمد دردانهی پیامبران الهی شد و آواز خوشآهنگ خداوندی را در جهان طنینانداز کرد و صوت خوش آیههای نورش، قلبهای مشتاق را آبستن نمود. «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ» اینک تویی که جامهی نبوت بر تن کردهای، جامهای که جبرئیل تاروپودش را با ستارههای آسمان توحید بافته است و در اعماق سیاه شب جاهلیت شروع به سوسو زدن خواهد گرفت. اینک زمان بیعت با خورشید شب است و آنگاه که دستان سادهی مومنان با انوار خورشید محمد پیمان میبندند مصداق بارزی میشود از «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»
«یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ» پس برخیز و ناراحت نکند تو را آنان که لباس ایمان را به تن کردهاند ولی قلبهایشان در هالهای از غبار کفر فرو رفته است. و اگر نبود شبنم لطیف رحمتت و کوه پایداریات و شاخههای سبز امیدت، به آن روز بزرگ؛ چگونه میتوانستی بار بزرگ رسالت را به دوش کشی «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»
ای رسول خوبان! به روی کدام دست مهربان دریچهی قلبت را گشودی تا بار سنگین دلتنگیات را بر زمین نهد. تو چقدر عزیز بودی که خداوند هدیهی کوثر را در درونت جاری ساخت. چقدر سبکبال و چقدر سبکبار بودی که خداوند تو را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر داد و جایگاه عروج ملکوتیات را نخستین قبلهی مسلمانان قرار داد. و آن هنگام که جبرئیل و میکائیل ساقدوشش شدند تا او را در جایگاه یقین قرار دهند و به عرش خدایی رهسپار سازند، آنجا که عرصهی تفکر آدمی به انتها میرسد، چگونه است که گروهی بت انکار وجودشان را اطاعت میکنند و راه سرکشی و عصیان در پیش میگیرند.
پروردگارا! ای خدای محمد! یاریمان کن تا ابراهیموار با تبر توحید، بت نفسهایمان را برشکنیم و از زمرهی آتشافروزان نمرودی نباشیم. نفسی مسیحایی عطا کن، تا به دلهای فسرده و یخزدهیمان جانی دوباره بخشیم تا پذیرای پیام ملکوتی پیامبرت باشد. قدرت و سلطنتی سلیمانوار که نه بر إنس و جنّ بلکه بر جانهای خسته و تهی از شراب عشق فرمانروایی کنیم و دلهای مشتاق را به تسخیر درآوریم تا همه با هم، همصدا با داوود نبی سرودهای آسمانی را در گوش جان خستگان تاریخ برخوانیم.
پروردگارا! بار دیگر توانایی ده چون نوح استوار و مطمئن در راه اجرای فرامینت گام برداریم تا در کویر جانهای سست و متزلزلمان دریای یقین و اطمینان پدید آید تا آنچه از شک و شبهه و تردید در گوشههای تاریک وجودمان رخنه کرده همه را در خویش غرق کند و دریای وجودمان را تنها برای «تو» خالص و زلال گرداند. ای خدای محمد، از تو میخواهیم به حق دردانهی خلقتت،چون یونس راه رهایی از نهنگ خستگیها و دلزدگیهای روحی و جسمی را فرا روی ما قرار دهی تا هیچگاه در کوره راه هستی مسیر خویش را گم نکنیم و در مسیر سبز و روشن رسالت پیامبران آسمانیات حرکت کنیم.