عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

چون گُل، قبا دریدن

من که ز جان بُبریده‌ام چون گل قبا بِدریده‌ام

زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد

(مولانا)


عاشق این تعبیرم: «چون گل قبا بدریده‌ام». گل، غنچه‌ای است که قبا دریده. اما چرا مولانا خود را گلی قبادریده می‌داند؟ چون غنچه با قبا دریدن، حفاظ‌های خود را کنار می‌زند و در برابر باد، خلع سلاح می‌شود. این هزینه‌ای است که برای شکفتن و خندیدن می‌پردازد. غنچه تا نخندیده، تا پیراهن ندریده، از پرپر شدن مصون است، گر چه از پژمرده نه. اما چه فایده که خنده‌ای به زندگی نبخشیده باشی و بپژمری؟


چون گُل قبا دریدن، کار عاشقانِ بی‌پروا است. آنها که دلیری می‌دانند به آیین گل عمل می‌کنند. شاعر می‌گفت: «عقل هم خواستی اگر باشی / عقل سرخ گلِ شقایق باش». آیین شقایق، زندگی شهیدانه است.


«زندگی‌نامه‌ی شقایق چیست؟

رایتِ خون به دوش، وقتِ سحر

نغمه‌ای عاشقانه بر لبِ باد

زندگی را سپرده در رهِ عشق

 به کفِ باد و

هرچه بادا باد»

(شفیعی کدکنی)