مولانا میگفت همهی خندهها دیدنی نیستند. این خندههای رایج، لمعانی است گذرا، برقی است دُمبُریده:
این خندههای خلقان برقی است دُم بُریده
جز خندهای که باشد در جان ز ربّ اعلی
چرا دُم بریده است، چون اثر مانایی بر دل نمیگذارد. لحظهای میتابد و خاموش میشود. میگوید تنها خندهای که همچون مائدهای آسمانی بر تو نازل میشود، چراغ مدام است.
یک خنده، همین خندههای رایج است. که البته خوب است. ولی خندهی دیگری هم هست، که زادهی عشق است. تمام دل را میبوسد با پرتوهای روشنش. میگوید:
گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
(مولانا)
من از آغاز شاد و خندان بودم، اما عشق مرا شکلی دیگر از خندیدن آموخت. خنده به شکل قلب. با تمام قلب.
در این خندهی به شکل دیگر، دهان تو چندان خندان نیست. اما دلت، مثل انار رسیده و ترکخورده، پر از دانههای خنده است:
تو مست مست سرخوشی، من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی، من بیدهان خندیدهام
(مولانا)
بیدهان خندیدن، یعنی تمام قلب را به بوسههای خندان سپردن. کاری که تنها از عشقهای بزرگ و به تعبیری از خدا که نام دیگر عشق است، برآمدنی است.