دوست صاحبدل و روشنضمیری دارم که خوابهای مشرقی میبیند. شاعر است و محقق. در خواب دیده بود که بیتی را زمزمه میکند. بیدار میشود و بیدرنگ آن را یادداشت میکند. بیت گویندهای جز خود او ندارد. گویندهای که وجدان آگاه اوست. این بیت، در خواب سروده شده. دلش برایش سروده:
از آن عاشق به عشقش فایق آمد
که او بر عاشقی هم عاشق آمد
مدتهاست این بیت که در خواب سروده شده ذهنم را مشغول کرده. میگوید میدانی چرا عاشق در عشق خود کامیاب و ظفرمند بوده؟ از آن رو که عاشق عشق است، فارغ از نتیجه. عاشقِ نفسِ عشقورزیدن است، بینگرانی از اینکه چه پاسخی خواهد گرفت. سبب فایق آمدن و فایز شدن او همین نکته است. به نظرم رسید که این بیت، همان چیزی را میگوید که ویتگنشتاین:
«دشوار است چنان عشق بورزیم که عشق را نگه داریم و نخواهیم عشق، ما را نگه دارد. دشوار است چنان عشق را نگه داریم که اگر به جایی نرسد، مجبور نباشیم آن را بازیِ باختهای بدانیم بلکه بتوانیم بگوییم: برای چنین چیزی آماده بودم و این طور هم اشکالی ندارد.»(ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس)