عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

شعر باغبانی شاعر، اثر مهدی حمیدی شیرازی

آفتابِ عمر حمیدی شاعر به لب بام رسیده، اما دلش همچنان در گرو گذشته است. جوانی‌اش را فراپشت نهاده، اما عشق آن دوران همچنان پیشاروی اوست. 


چنان دچار آن خاطره‌ است که به محض بیکار شدن، چشم‌های منیژه از مشرق خیال او طلوع می‌کند. گمان می‌کند اگر مدتی شعر و شاعری را کنار بگذارد می‌تواند از قبضه‌ی این یاد، خلاصی بیابد.


شاعری را یکسو می‌نهد و روی می‌آورد به باغبانی. گل می‌کارد. گر چه در همان وقت هم از خیال محبوب رهایی ندارد اما با خود می‌گوید اگر گل‌ها بشکفند، مرا از یاد او می‌بَرند. اما، «کی ترکِ آب‌خورد کُنَد طبع خوگرم؟»


شاعر در انتظار وا شدن گل‌هاست تا او را از اسارت یادها و خاطره‌ها برهانند. نرگس شهلا چشم می‌مالد و بیدار می‌شود. اما ای دریغ، گلِ نرگس نیست، چشم یار است. آنچه شاعر روزها در رنج آن بوده، گیسوی یار بوده در شمایل سنبل و چشم‌های بیداد او بوده در شمایل نرگس. سیمای هر گلی خیالی از خاطر یار است.


از قضا سرکنگبین صفرا فزود و باغبانی به شاعری انجامید. آنکه شاعر است، همیشه شاعر است. همه وقت. همه جا. سعدی می‌گفت: عشق داغی است که تا مرگ نیاید، نرود...


کار عمر و زندگی پایان گرفت 

کار من پایان نمی‌گیرد هنوز

آخرین روز جوانی مرد و رفت 

عشق او در من نمی‌میرد هنوز 


باز تا بیکار گردم لمحه‌ای 

خیره در چشم من حیران شده 

دست در هر کاری از بیمش زنم

در میان کارها پنهان شده


قهر کردم چند گه با کلک خویش 

گفتم این یاد آور یار من است

گر دل از این بر کنم، برکنده‌‌ام

دل از آن یاری که او مار من است 


روی گردانم ز شعر و شاعری

باغبانی کردم و گل کاشتم

در چمن‌ها رنج بردم روز و شب 

نرگس و مینا و سنبل کاشتم 


گرچه در آن روزها هم خیره بود

بر رخ من دیده بیدار او

لیک می‌گفتم چو گلها بشکفد

می‌برد از خاطر من یاد او 


کم کمک ابر زمستانی گذشت

وقت ناز نرگس بیمار شد 

غنچه‌های نرگس شهلا شکفت

دیدم ای افسوس، چشم یار شد


موی او بود آنچه بردم رنج او 

ای عجب، کان شاخه سنبل نبود

چشم بود آنکه خورد از خون من 

شاخه‌های نرگس پر گل نبود


وای, من دیوانه‌ام ، دیوانه‌ام 

دوستان، گیرید و زنجیرم کنید 

بینمش هر جا و سیر از او نیم

مرگ گر سیرم کند، سیرم کنید


 (دکتر مهدی حمیدی شیرازی)