حافظ با همه کس مدارا میکرد. از اساسیترین تعالیم او بود «با دشمنان مدارا» و «ار خصم خطا گفت نگیریم بر او» و «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم»، اما در تمام عُمر با پشیمنهپوشان تُندخو، با زاهدان عبوس، که گناه نمیکنند اما «عشق» نمیدانند در جدال بود.
زاهد، سرّ آفرینش را درنیافت. او میخواهد معصوم و بیگناه زندگی کند، اما بیگناهی هنر فرشتگان است و کارویژهی آدمی نیست. فرشتگان گناه نمیکردند و دیگر نیازی به خلقت آدم نبود. آدمی را رسالتی دیگر است. فرشتگان سرشت گلآلود آدمی را دیدند و گفتند: «أتَجٰعَلُ فیها مَن یُفْسِدُ فِیها؟» آدم، گناه میکند. خدا اما گفت: از چیزی باخبرم، که بیخبرید. آدمی قادر به عشق است. چیزی که شما نمیتوانید:
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فرشته گناهشناس خوبی است، عیببین هم هست. عیب آدمی را دید که میتواند گناه کند، اما قدرت شگرف آدمی را در عشقورزی ندید:
کمال سِرِّ محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
فرشته «نقص گناه» را در آدمی دید، اما «کمال سرّ محبت» را نه. زاهد هم به همین روش است. التزام شدید به آداب شریعت دارد، اما آن معنایی را که آفرینشگر زیبایی و ناشر عشق است در خود ندارد. نقص گناه را در خود و دیگران میبیند اما دود آهی در آینهی ادراک ندارد:
یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
حافظ به فراست دریافته است که مقصود از آفرینش او، نه جامه پاک داشتن از گناه، که عاشق بودن است و اگر عشق نورزد «ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی» عمر را به پایان میبَرد.
آری، خدا آدمی را آفرید، چون اگر چه فرشتگان گناه نمیکردند اما «عشق» نداشتند:
جلوهای کرد رخت دید ملَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و در آدم زد
با دو طیف روبرو هستیم. آنکه در صورت مانده است و تنها به احکام شریعت نظر میکند و آنکه به معنای شریعت که همان محبت است راه یافته است. آنکه میداند اگر دل را از دشمنی و کینهتوزی و بدبینی بپیراید و به عشق بیاراید، اگر چه غرق گناه باشد، عاقبت به خیر است:
هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
-
قدم دریغ مدار از جنازهی حافظ
اگر چه غرق گناه است میرود به بهشت
معنانگری در برابر صورتپرستی و عشقورزی در برابر فقهزدگی، دو وجهالامتیاز حافظ یا انسان آرمانی او بود از زاهدان. پیر مغان او، کسی است که معنا و محبت را میبیند و از اینرو، بهرغم خطا و گناه، دیگری را دوست دارد:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
مسیح نیز بر همین نهج و منوال است.
جدال و مبارزهی اصلی مسیح، نه با گنهکاران یا کافران، بلکه با اهل شریعت است. با متولیان شریعت. با فریسیان و صدوقیان. با بزرگان یهود. درست مثل حافظ. مسیح جان خود را در همین راه نثار کرد. تمام مخالفت مسیح با دیانت رسمی یهود بر همین دو محور بود: صورتپرستی به جای معنانگری و فقهزدگی به جای محبتورزی.
در نگاه متشرّعان یهودی، مصاحبت با روسپیان و باجگیران عار و ننگ بود. چرا که آنان گنهکارند. مسیح اما به خانهی آنها میرفت و با آنها همسفره میشد. میگفت بیماران نیازمند طبیباند و نه تندرستان.(متّی، ۹: ۱۰ تا ۱۳)
فریسیان و کاتبان نجوا میکردند و میگفتند: «این مرد گنهکاران را پذیرا میشود و با ایشان همسفره میگردد!»(لوقا، ۱۵: ۲)
در نگاه متشرعان یهودی روسپیان و خراجگیران فرومایه بودند و مطرود، چرا که به احکام شریعت عمل نمیکردند، مسیح اما بیآنکه مروّج اباحهگری باشد و با آنکه روسپیان و خراجگیران را به ترک گناه توصیه میکرد، اما محبتی را که در دل آنان بود میدید و ارج مینهاد. وقتی متشرع یهودی به او عیب میگرفت که اجازه داده زنی روسپی همصحبت او شود، پاسخ میدهد آن زن محبتی دارد که تو نداری. اصل، آن محبت است.
{آن فریسی که او را دعوت کرده بود، چون او را بدید، با خود گفت: «اگر این مرد پیامبر بود، میدانست این زن که او را لمس میکند کیست و چون است: زنی گنهکار!» لیک عیسی به سخن در آمد و گفت:... « این زن را میبینی؟... گناهان او، گناهان بسیار او، بر وی آمرزیده شد چون محبت بسیار نمود. لیک آن کس که کمتر آمرزیده شود، محبت کمتر مینماید.»}(لوقا، ۷: ۳۶ - ۴۸)
در نگاه متشرعان، احکام را باید پاس داشت حتی اگر به زیان انسانها باشد. مسیح اما قایل بود که حرمت شریعت به جهت حرمت آدمی است. از اینرو، در روز شنبه، که در شریعت یهود روز تعطیل بود، خدمت به نیازمندان و گرسنگان را جایز میدانست. میگفت شنبه برای انسان است و نه انسان برای شنبه.(مَرقُس، ۲ : ۲۳ - ۲۵ ؛ و ۲۷ - ۲۸)
مسیح، بدخواه نبود و حتی در آخرین ساعت زندگی و بر بالای صلیب، برای آنان که مرگ او را میخواستند دعا کرد (لوقا، ۲۳ : ۳۳ - ۳۴). این نیکخواهی، ثمرهی محبت است.
مسیح باطن و معنای اصلی احکام شریعت را محبت میدانست و بر این باور بود که محبت خدا و محبتِ همنوع، چکیده و معنای اصلی شریعت است:
«خداوند خدای خویش را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی ذهن خویش دوست بدار: این است بزرگترین و نخستین حکم. حکم دوم همانند آن است: همنوع خویش را چون خویشتن دوست بدار. تمامی شریعت و کتابهای پیامبران وابسته به این دو حکم است.»(متّی،۲۲ : ۳۴ تا ۴۰)
«شما را حُکمی تازه دهم: یکدیگر را دوست بدارید؛ همچنان که من شما را دوست داشتهام،
یکدگر را دوست بدارید. همگان شما را بدین شاگرد من خواهند شناخت که به یکدگر محبت ورزید.»(یوحنا، ۳ :۳۴ - ۳۵)
«حکم من این است: یکدگر را دوست بدارید آنچنان که شما را دوست داشتهام. کس را محبتی بزرگتر از آن نباشد که جان خویش را بر سرِ دوستان خود نهد. شما دوستان مناید، اگر آنچه بر شما حکم میکنم به جای آرید. آنچه بر شما حکم میکنم، این است که یکدگر را دوست بدارید.»(یوحنا، ۱۵ : ۱۲ - ۱۷)
در تعلیم مسیح، خدمت به خدا جز از طریق خدمت به انسان شدنی نبود.
«بزرگترین شما خادم شماست.»(متی، ۲۳ : ۱۱)؛ «آن کس که بخواهد میان شما بزرگ گردد، باید خادم شما باشد.»(متی، ۲۰ :۲۶)
«پس اگر هدیهی خویش به قربانگاه میبری، اگر آنجا به یاد آوردی که برادری از تو شکایت دارد، هدیهی خویش همانجا برابر قربانگاه واگذار و نخست به آشتی برادرت برو؛ سپس بازگرد و آنگاه هدیهی خویش ببر.»(متی، ۵ : ۲۳ - ۲۴)
«گرسنه بودم و طعامم بدادید، تشنه بودم و سیرابم کردید، غریب بودم و پذیرایم شدید، برهنه بودم و جامهام در پوشاندید، بیمار بودم و به بالینم شتافتید، در بند بودم و به دیدارم آمدید. آنگاه دادگران او را پاسخ خواهند گفت: ای خداوند، چه هنگام ترا گرسنه دیدیم و طعام بدادیم، تشنه دیدیم و سیراب کردیم، غریب یافتیم و پذیرا گشتیم، برهنه دیدیم و جامه در پوشاندیم، بیمار یا در بند یافتیم و به دیدار آمدیم؟ و پادشاه ایشان را چنین پاسخ خواهد گفت: به راستی شما را میگویم که هر آنچه با یکی از این کوچکترین برادران من کردید، با من کردید...
آنگاه با آنان که در سمت چپ هستند نیز خواهد گفت: ... گرسنه بودم و طعامم ندادید، تشنه بودم و سیرابم نکردید، غریب بودم و پذیرایم نشدید، برهنه بودم و جامهام در نپوشانیدید، بیمار و در بند بودم و به دیدارم نیامدید. آنگاه ایشان نیز به نوبهی خود از او خواهند پرسید: ای خداوند، چه هنگام ترا گرسنه دیدیم و تشنه، غریب و برهنه، بیمار یا در بند و به یاریت نیامدیم؟ آنگاه ایشان را پاسخ خواهد گفت: به راستی شما را میگویم که هر آنچه با یکی از این کوچکترینتان نکردید، با من نیز نکردید.»(متی، ۲۵ : ۳۱ - ۴۵)
تأکید مسیح بر پاکیزگی درون در برابر سختگیری متشرعان یهودی قرار داشت. آنها را عتاب میکرد که ظاهر خود را پاکیزه میکنید اما درونتان ناپاک است:
«وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که بیرون جام و بشقاب را پاکیزه می کنید، حال آن که درون آنها آکنده از یغما و شکمبارگی است! ای فریسی کوردل! نخست درون جام و بشقاب را پاکیزه گردان تا بیرون آنها نیز پاک شود.
وای بر شما ای کاتبان و فریسیان که به مقابر سپیدی میمانید که از برون ظاهری زیبا دارند، لیک از درون آکنده از استخوانهای مردگان و هر ناپاکی اند؛ شما نیز چنین هستید، از برون ظاهر دادگران را به دیدگان آدمیان مینمایید، لیک از درون آکنده از ریا و ستماید.»(مَتّی، ۲۳ : ۲۵ - ۲۸)
گاه که بر او و شگردانش عیب میگرفتند که برخی آداب ظاهری را پاس نمیدارند و مثلاً مطابق سنت شرعی قبل از تناول غذا دستها را تا آرنج نمیشویند، به آنها میگفت:
«گوش فرا دارید و فهم کنید! آنچه به دهان در میآید آدمی را ناپاک نمیسازد؛ بلکه آنچه از دهان بر میآید آدمی را آلوده میسازد.»(مَتّی، ۱۵: ۱۰ - ۱۱)
«زاهد»ِ حافظ و «فریسی و صدوقی»ِ عیسی هر دو ظاهرپرستاند و عیببین. عیببیناند چون عشق ندارند و آنکه دیدهی عاشق پیدا کند، زیبانگر میشود. پیر مغان حافظ چندان نیک بود که به رغمِ کردههای ناموزون مستان، آنان را مینواخت(هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود)، و خدای عیسی نیز بر بدان و نیکان مهر برابر داشت:
«چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان بر میآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه پاداشی خواهد بود؟ آیا خراجگیران نیز چنین نمیکنند؟ و اگر برادران خویش را سلام گویید، چه فضیلتی از شما سر زده است؟ آیا مشرکان نیز چنین نمیکنند؟»(مَتّی، ۵ : ۴۳ - ۴۸)
تمثیلی که عیسی برای تبیین «عشق فراگیر»ی که توصیه میکرد به کار گرفته بیسابقه است. خورشید و باران را نگاه کنید که چگونه بیتبعیض، بر همگان میتابند و میبارند؟ شما نیز چون خورشید و چون باران، مهر شامل و محبت فراگیر داشته باشید. این مضمون و مثال، بعدها در ادبیات عرفانی تکرار شد:
«علامت آن که حق او را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا، و شفقتی چون شفقت آفتاب، و تواضعی چون تواضع زمین.»(بایزید بسطامی، تذکرةالاولیا)
«عارف آفتابصفت است، که بر همهی عالم بتابد؛ و زمینشکل است که بارِ همهی موجودات بکشد، و آب نهاد است که زندگانی دلهای همه بدو بوَد، و آتشرنگ است که عالَم بدو روشن گردد.»(سَریّ سَقَطی، تذکرةالاولیا)
«باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده. پردهی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهی روزی به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری»(گلستان، دیباچه)
حافظ و عیسی در جدال با صورتپرستی و فقهزدگی، همداستاناند. در نظر هر دو، محبت رمز و ضامن رستگاری است. اصل، دل است و باقی اعمال اگر اهمیتی دارند از آن روست که خادم دل اند. این دو وجه شباهت، نافی ابعاد تمایز و افتراق حافظ و عیسی نیست. حافظ، خوشیهای این جهانی را نیز مغتنم میشمرد و عیسی دنیا را فرو نهاد. حافظ، مقیم منزل گمان و پریشانی بود و عیسی ساکن سرای یقین.