اناجیل، جلوههای معنوی درخشانی دارند.
موعظهای که مسیح بر فراز کوه زیتون- با آن طنین نافذ و مؤمنانه- با یاران خود گفت، از مهمترین اشارات معنوی اوست:
«شنیدهاید که گفته شده است همنوع خویش را دوست بدار و از دشمنت بیزاری جوی. لیک شما را میگویم که دشمنان خویش را دوست بدارید و از برای آزارگرانتان دعا کنید، از آن روی که پسرِ پدر خویش گردید که در آسمانها است، چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان بر میآورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو میبارد. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه پاداشی خواهد بود؟ آیا خراجگیران نیز چنین نمیکنند؟ و اگر برادران خویش را سلام گویید، چه فضیلتی از شما سر زده است؟ آیا مشرکان نیز چنین نمیکنند؟»(مَتّی، ۵ : ۴۳ تا ۴۸)
مسیحی که با گنهکاران و خراجگیران بر سر یک سفره مینشست و چون بر او عیب میگرفتند، میگفت:
«بیماران نیازمند طبیباند و نه تندرستان. پس بروید و معنی این کلام را بیاموزید: مهربانی میخواهم و نه قربانی. چه بهر دعوت گنهکاران آمدهام و نه دادگران.»(متّی،۹ : ۱۰ تا ۱۳)
یاران را که به میان قوم میفرستاد از آنها میخواست در عین هوشیاری، ساده باشند:
«اینک شما را چون میشها به میان گرگها گسیل میدارم؛ پس چون ماران هشیار بنمایید و چون کبوتران پاک.»(مَتّی،۱۰ : ۱۶)
مسیح که بیش از هر چیز سودای طهارت درون داشت و چون علمای یهود بر او خُرده میگرفتند که چرا یاران او دستهایشان را هنگام غذا نمیشویند پاسخ میداد:
«گوش فرا دارید و فهم کنید! آنچه به دهان در میآید آدمی را ناپاک نمیسازد؛ بلکه آنچه از دهان بر میآید آدمی را آلوده میسازد.»(مَتّی،۱۵ :۱۰ و ۱۱)
مسیح و سؤال جانسوز او که جانِ اخلاق است: به راستی به سودای چه متاعی، نهاد انسانی و شرافت خویش را قربانی میکنیم:
«آدمی را چه سود که دنیا را سراسر به کف آرد اگر جان خویش از میان بردارد؟ یا آدمی در عوض جان خویش چه تواند داد؟»(مَتّی،۱۶ : ۲۴ تا ۲۶)
مسیح، آنگاه که کودکان را ساکنان ملکوت میدید و کودکمنشی را میستود:
شاگردان نزدیک عیسی آمدند و گفتند: «چه کس در ملکوت آسمانها بزرگترین است؟» کودکی را نزد خویش خواند و او را در میان ایشان جای داد و گفت: «به راستی شما را میگویم که اگر به حال کودکان باز نگردید، به ملکوت آسمانها در نیایید. پس هر کس خویشتن را به سان این کودک کوچک کند، در ملکوت آسمانها بزرگترین خواهد بود.»(مَتّی، ۱۸ : ۱ تا ۴)
مسیح، آنگاه که رسالت خود را خدمت به آدمی میدانست:
«بدین سان پسر انسان نیامده است تا او را خدمت گزارند، بلکه آمده است تا خود خدمت گزارد و جان خویش را از برای خیل مردمان فدیه دهد.»(مَتّی،۲۰ : ۲۸)
و احکام دینی را تماماً در خدمت بهروزی انسان میدید و از آن رو حرمت کار در روز سبت را نمیپذیرفت:
«در روز سبت ازمیان کِشتهها میگذشت و شاگردان او خوشهها را بر میکندند تا راه را برگشایند. و فریسیان او را گفتند: ببین! از چه روی درروز سَبت کاری میکند که جایز نیست؟.... ایشان را گفت: سَبت بهر آدمی پدید آمده و نه آدمی بهر سَبَّت.»(مَرقُس، باب ۲ آیات ۲۳ تا ۲۵ و آیهی ۲۷ و ۲۸)
مسیح، آنگاه که فشردهی پیام شریعت را عشق به خدا و عشق به همنوع میدانست:
«خداوند خدای خویش را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی ذهن خویش دوست بدار: این است بزرگترین و نخستین حکم. حکم دوم همانند آن است: همنوع خویش را چون خویشتن دوست بدار. تمامی شریعت و کتابهای پیامبران وابسته به این دو حکم است.»(متّی،۲۲ : ۳۴ تا ۴۰)
مسیح، آنگاه که برای بدخواهان خویش، آمرزش طلب میکرد:
چون به مکانی به نام جمجمه رسیدند، او را با آن تبهکاران بر صلیب کشیدند، یک در سمت راست و دیگری در سمت چپ وی. و عیسی گفت: «ای پدر، ایشان را ببخشای: نمیدانند چه میکنند.»(لوقا، ۲۳ : ۳۳ و ۳۴)
و به مردمی که قصد سنگسار زنی بدکاره را داشتند گفت: «از میان شما آن کس که از گناه بری است، نخستین سنگ را بر او زند!» و چون همه رفتند خطاب به زن گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچ کس ترا محکوم نکرد؟... من نیز ترا محکوم نمی کنم. برو و زین پس گناه مکن.»(یوحنا، ۸ : ۳ تا ۱۱)
مسیح، آنگاه که در موعد وداع و شام آخر، پای یارانش را شست و اینسان، وصیت نهایی خود را که خدمت به آدمی و طهارت روح بود، به فروتنانهترین شیوه، در میان نهاد:
«پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست... پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟ شما مرا استاد و سرورتان میخوانید و درست هم میگویید، زیرا چنین هستم. پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید. من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همانگونه رفتار کنید که من با شما کردم.»(یوحنا، ۱۳: ۴ تا ۱۵)