عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کارتن

«ما را می‌گردند

می‌گویند همراه خود چه دارید؟

ما فقط 

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم.

پنهان نمی‌کنیم

چمدان‌های ما سنگین است،

اما فقط

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم.»(سید علی صالحی)


مرتضی مردیها جایی در طعن چپی‌ها گفته بود که دنیا را با کارتن اشتباه گرفته‌اند. در ابعاد سیاسی و اجتماعی با او همدلی دارم. به تعبیر پوپر کسانی که می‌خواهند از دنیا بهشت بسازند، آن را بَدَل به دوزخ می‌کنند. اما به نظرم می‌رسد در زندگی فردی و احساسی ما به‌شدت نیازمند تماشای کارتن و ساختن کارتن هستیم. با ابزار خیال و دستاویز رؤیا.


کودکان در اشتیاقی تمام، محو کارتن‌های خیالی می‌شوند. حیواناتی که با آدم‌ها حرف می‌زنند و دوستی ویژه‌ای بر قرار می‌کنند. دوستی گل و زنبور و روباه و انسان را در قاب تلویزیون و از برکت کارتُن می‌نگرند و چه حس‌های قشنگ و رنگین که در جان لطیف‌شان خیمه می‌زند.


آدم‌بزرگ‌ها غالباً در اثر انس بیش از حد با واقعیتِ رنگ‌ورو رفته‌ی زندگی، تمایلی به تماشای کارتن ندارند، اما گاهی که کودکی نهفته‌ی وجودشان را مجال ظهور دهند و کودکانه پای کارتُن‌های خیالین و رؤیایی می‌نشینند، به‌خوبی در می‌یابند که توانایی چه لذتی را از کف داده‌اند. 


به گمانم عُشّاقی که به سبک‌سری کودکانه و رؤیاسازی‌های نجیب، روی می‌آورند، نوستالژی کارتُن‌هایی را دارند که دیری است از تماشایش محروم شده‌اند. می‌خواهند به مانند عهد کودکی در دنیایی کارتنی زندگی کنند. خسته شده‌اند از این واقعیت فرتوت و نخ‌نما، دلشان می‌خواهد دوباره روی شکم دراز بکشند، دست‌هایشان را زیر چانه بگذارند و محو دنیای شیرین و خیالینی شوند که در کارتن‌های کودکانه و خوش‌فرجام به نحوی آراسته ظاهر می‌شود.


جایی در نهانی‌گاه وجودشان می‌دانند که واقعیت بی‌رحم‌تر از آن است که رؤیاهای شیرین‌شان را تاب بیاورد، اما در سکوتی زیرکانه و غفلتی پاک، نادیده‌اش می‌گیرند. امان نمی‌دهند که واگویه‌های بددلانه‌ی لایه‌ی واقعیت‌نگر و تجربه‌گرای وجودشان، این حباب به غایت باشکوه و در نهایت دلفریبی را در هم شکند. مایل‌اند به چنین حبابی شکننده ولی بسیار دلاویز و رؤیایی دل‌ ببندند. خواستار بازیابی کودکی‌اند. کودکیِ مجذوبی که کارتُن‌های دلاویز را به سودای واقعیتی زمخت، ترک گفته است. زبان حال عاشقان اصیل این است: بگذارید کودکانه در کنار محبوب‌مان کارتن تماشا کنیم. رؤیا بسازیم. رؤیاها را زندگی کنیم. بگذارید زندگی‌مان کمی شبیه کارتُن، اندکی به شمایل رؤیا باشد. رهایمان کنید تا هم‌زمزمه با سهراب بخوانیم:


«مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد....

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.»