«هر انسانی برای زیستن، محتاج حقیقت است. ولی حقیقت را نمیتوان از کسی کسب کرد یا خرید. برای آنکه نابود نشوی، باید هر بار آن را، از درون خود، از نو بسازی. زندگی بدون حقیقت محال است. حقیقت شاید خود زندگی باشد.»(گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمهی فرامرز بهزاد)
«من به چپ و راست سرک میکشیدم تا بتوانم عنوان پشت کتابها را بخوانم. این کار باعث تفنن کافکا شد. خندید و گفت: پس شما هم جنون کتاب خواندن دارید و سرتان از پرخوانی مرتب میجنبد.
-- بله، همینطور است. من فکر میکنم بدون کتاب نتوانم زندگی کنم. کتاب، جهان من است.
دکتر کافکا ابروها را در هم کشید.
-- اشتباه میکنید. کتاب نمیتواند جای جهان را بگیرد. محال است. هر چیزی در زندگی معنا و مقصودی دارد که هیچ چیز دیگری نمیتواند یکسره جانشین آن شود. مثلا بر تجربهات نمیتوانی با واسطهی شخصی دیگر تسلط پیدا کنی. این، در مورد کتاب هم صادق است. مردم سعی میکنند زندگی را در کتاب محبوس کنند همانطور که پرندههای خوشخوان را به قفس میاندازند. ولی فایدهای ندارد. بر عکس از تجریدهایی که در کتابها هست، فقط نظامی میسازند که قفسی است برای خود آنها. و فیلسوفها فقط طوطیهای رنگینجامهای هستند در قفسهای گوناگون.»(گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمهی فرامرز بهزاد)
«از زندگی کتابهای زیادی میتوان پدید آورد، و از کتابها فقط کمی، خیلی کم، زندگی به دست میآید.»(گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمهی فرامرز بهزاد)
«کتابی که نتواند ما را به فراسوی کتابها ببرد به چه درد میخورد؟»(حکمت شادان، نیچه)
کتابها تنها میتوانند یاور ما باشند در پیجویی حقیقت. پیجویی حقیقت نه از کتابها، بلکه از دریای مواج زندگی. البته کلمات، بخش مهمی از زندگیاند. منتها فرق است میان کسی که کلمات را میخواند تا کسی که آنها را سر میکشد و هضم میکند. میان کسی که کلمات را زندگی میکند و کسی که تنها ریلی است برای قطارهای کلمه.
کتابها شاید حاوی نام و نشانی کوچههای حقیقت باشند، اما قدم زدن در کوچهها کجا و خواندن نام کوچه کجا.
حقیقت همیشه محصول تجربههای زیسته است. تجربههای عمیقاً زیسته. تجربههای اغلب دلشکاف و خونین. حقیقت بدون درد -درد زایش- متولد نمیشود. آنچه اغلب حقیقت میخوانیم، بافههای بیدردی ماست.