دوست داشتن اعلام جنگ علیه زمان است. دوستت دارم، یعنی با تو، از مرزهای زمان خواهم گذشت. یعنی با زمرّد عشق تو بر اژدهای زمان غلبه خواهم کرد. با تو به فراسوی ساعتها میروم. به مصونیت جاودانه.
تو را دوست دارم، یعنی تو را جاودانه میخواهم. تو هرگز نخواهی مُرد. چرا که تو را در کانون امنِ هستی یافتهام. آنگاه که در سرچشمهی بیزوالِ چیزها چشم و رو میشُستی، دوستت داشتهام. دوستت دارم، و تو نخواهی مُرد. عشق، نامیرا میکند. فرزندی را که عشق میپذیرد، به حضانت مرگ نخواهد سپرد.
آنچه مرگ با خود میبَرد، تفالهی یک انسان است. آنچه مرگ با خود میبَرد خندهها، لبخندها، تپشها و دمهای آدمی نیست. آنها در من و از رهگذر من در شعور چیزها ذخیره شدهاند. تو هماره هستی، چرا که عشق من هماره هست. حتا وقتی که دیگر نباشم. چرا که عشق در نهادِ جان، همیشه است. چرا که عشق از نژاد مرگ است. مثل مرگ همیشگی است.
تو هماره خواهی بود، چرا که آنچه به قدرِ لحظهای بدرخشد، هرگز تیره نخواهد شد. نور، نامیراست. نور نیرومندتر از مرگ است. نور، اگر چه گاهی ما را میکُشد اما خود جاوید است. عشق، نورِ بیدرنگ است. نورِ بیزوال. شدّت بیرحمانهی نور آن، گاه کورمان میکند و مات. حتا شنیده شده برخی را کُشته است. اما نوری که از عشق در جان من جاری شود، نمیمیرد. تو نمیمیری. عشق نمیمیرد. تو را دوست دارم و خود را در دوست داشتنِ تو، جاودانه میسازم. تو را دوست دارم و با این دوست داشتن، تو را جاودانه خواهم کرد.
آنچه از جنس لبخند و نور و نگاه است از گزندِ مرگ، در امان میماند.