حضورت
در لحظه لحظهی زیستنم
سرشار است
در سکون و حرکت
و در سکوت و ترنّمم
چونان پری که بر آدمی غالب آید
روحم را فراچنگ آوردهای
و چون برگی که تمامتِ خود را
در آغوش باد میافکند
با خاطرت در آمیختهام
در آسمان بودنم
درخششت بیدرنگ جلوهگر است
بیداریام
با رؤیای لبخندت شیرین است
و نگاه معصومانهات
_ که تشنهی نوازش است _
لحظههایم را بارانی میکند
اندوهت
حکایتِ داغِ شقایق است
واشکهایت
سرشت و سرنوشت جهان را
به تصویر میکشد
آنگاه که آرام آرام
از بودن تهی میشوم
و قلب
از ضربان باز میایستد
شاید تنها از توست
که لبریز خواهم بود...
۳ خردادماه ۸۹- صدیق
به یاد و برای همسرم نوشته شد.
پست نگهبانی، مرکز آموزش ناجا، شهیدبیگلریِ مشکینشهر