عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کوچه‌ی علی‌چپ

از یک جایی دیگر، فقط باید خودت را به کوچه‌ی علی‌چپ بزنی و سراغ زخم‌های قدیمی نروی. هوای شانه‌های طفلکی‌ات را داشته باشی و اجازه ندهی زیر وزن گذشته خم شود. هنر خود را به خواب زدن و رؤیا دیدن را می‌شود آموخت. یه سر و دوگوش در کمین کسی است که خوابش نمی‌بَرَد.


باید یاد بگیری قلبت را با احتیاط حمل کنی. و هر چیز شکستنیِ دیگر را. و هیچ چیز مثل اصالت دادن به تفکر، قلبت را درهم نمی‌فشرد و سنگین و بی‌رمق نمی‌کند. فکر کردن، به جدایی می‌انجامد. جدایی تو از زندگی. فکر کردن، یعنی شناور نبودن. فاصله گرفتن. یعنی زندگی را نفس نکشیدن. فکر کردن، انقطاع از زندگی است. گسستن است. «فکر کردن، تیشه به ریشه زدن است، تیشه به ریشه‌ی خود زدن. دست به کاری زدن کمتر خطر دارد. عمل، فضای میان چیزها و ما را پر می‌کند، در حالی‌که تفکر این فضا را به طور خطرناکی افزایش می‌دهد.»


حواست جمعِ ترانه‌ها باشد. جمعِ زمزمه‌ها. پیوسته چیزی زیر لب زمزمه کنی تا  تاریکی‌های تودرتو را تاب آوری. کلماتی بیاب که از هواهای پاک تنفس کرده‌اند و در آنها درآمیز. تنها راه فرار از خود، آمیختن با چیزی است. با جنسِ اصل. با چیزی که کهنگی نمی‌پذیرد. با چیزی که از جنس معناست. با خود ماندن، ملولت می‌کند. در خود ماندن، خفگی‌آور است. پنجره‌ها را که رو به بیرون ببندی، هوا کم می‌آوری. بلند شو. پنجره‌ای باز کن و نگاه کن. چیزی در حال تراویدن است. در حال ترنم و ترانه است. چیزی مثل شب. مثل آسمان. مثل ماه. مثل صدای جاروزدن رفتگران. چیزی از جنس زنده بودن. چیزی هست. هستی هست. چیزی بیرون از تو می‌تپد. چیزی در اطراف تو می‌تپد.


بدترین تبعید، تبعید به درون پیله‌ی خویش است. تفکر درباره‌ی خویش، تو را به تبعید می‌بَرد. در خود نمان. در خود مپیچ. در خویش جستجو مکن. مگر جذبه‌ی زیبایی و محبت را که قادر است تو را به بیرون از خویش وصل کند. مگذار زمان در تو لخته شود. ردّ عبور ابرها را بگیر و زمان را با آن‌ها به ناکجای خویش بدرقه کن. اگر درخت خود را بی‌ثمر می‌بینی، آشفته مشو. «در دوران‌های بی‌ثمری، باید به خواب زمستانی برویم و شب و روز بخوابیم و به جای آنکه نیروهای‌مان را با سرافکندگی و خشم هدر دهیم آنها را حفظ کنیم.»


هیچ تعجیل و شتابی نیاز نیست. «هر نوع تعجیل، حتی تعجیل برای انجام کار خیر، نشانه‌ی اختلال روانی است.» بگذار زمان به آسودگی در تو جریان یابد. هیچ نگران وزش‌های جنون‌آمیز زمان مباش. زمان، شتابش را با تو تنظیم می‌کند. دریافتن و مزه‌مزه کردنِ یک لحظه‌ی ناب، از عمر جاودان بهتر است. زمان، مانع از تماشا می‌شود. میان تو و زندگی، دیوار حایل است. پرده‌‌ی زمان را از برابر دیدگانت کنار بزن تا چشم‌انداز را ببینی.


اجازه مده که زخم‌ها و خراش‌ها تو را به لذت رخوتناکِ «قربانی‌بودن» دچار کنند. «هر چه بیشتر از بی‌عدالتی رنج برده باشیم، خطر بزرگ‌تری وجود دارد که دچار خودپسندی یا به کلی خودبزرگ‌بینی شویم. هر قربانی خود را به غلط برگزیده می‌پندارد و از آن به خود می‌بالد و با این باور رفتار می‌کند، در حالی که متوجه نیست که بدین‌گونه، درست به مقام شیطان می‌رسد.» 


ساعاتی که دست به هیچ‌کاری نزده‌ای، مایه‌ی تمایز و گواه تفرد تو است. «میراثی که به راستی به ما تعلق دارد ساعاتی‌اند که در آن هیچ کاری نکرده‌ایم... این ساعات به وجود ما شکل و به ما فردیت داده‌اند و ما را از دیگران متمایز کرده‌اند.» خود را بابتِ بی‌عملی، سرزنش مکن. 


رویارویی همیشه با خود، به افسردگی می‌انجامد. خیلی به خودت زل نزن. به خود خیره مشو. با خودت کلنجار مرو. آدم در رویارویی با خودش، افسرده می‌شود. «رفتن به درون خویش با چشمان باز، مطلقاً ‌غیر ممکن است.» پس اینهمه کاوش در خود جز سرخوردگی چه در پی دارد؟


خودت را بشناس، اصل بی‌ثمری است. «اصل اخلاقیِ "خودت را بشناس"، انسان را عقیم می‌کند. کسی که خود را می‌شناسد، دیگر هرگز خطر نمی‌کند و از قبول سرنوشت سرباز می‌زند». آنها که در جستجوی معنای زندگی‌اند آن ‌را نمی‌یابند، آنکه خود را به زندگی پیشکش می‌کند، بدون جستجو، معنا را یافته است. «آدم‌ها بر دو گونه‌اند: آنها که در جست‌وجوی معنی زندگی‌اند و آن را نمی‌یابند و آنها که بدون جستن آن را یافته‌اند.»


تو را به مثال پرندگان ساخته‌اند. برای آواز خواندن. ترانه‌ای بساز و زمزمه کن. ادای دین پرنده به آسمان چنین است. «من برای زمزمه کردن ساخته شده‌ام، نه فکر کردن». و هر وقت از زمزمه کردن ماندی «تا مرز دیوانگی، گذر ابرها را در آسمان تماشا کن.»


[جملات داخل گیومه از «امیل سیروان»‌است و برگرفته از کتابِ «قطعات تفکر» به ترجمه بهمن خلیلی. حرف‌های سیروان در این کتاب، غوغا است.]