عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

خدا در جستجوست

«شاید این قول که خدا رنج می‌کشد، کفرآمیز به نظر آید، زیرا رنج کشیدن متضمن و مستلزم محدود بودن است. مع‌ذلک خدا، آگاهی محصور در میان ماده‌ی زمخت و بیجانی است که در میان آن زندگی می‌کند، یعنی محصور در میان ناآگاهی‌هاست که می‌کوشد خود را و ما را از آن برهاند. و ما نیز به نوبه‌ی خود باید در رهاندن او بکوشیم. خدا در یکایک ما و همه‌ی ما، در یکایک و همه‌ی آگاهی‌هایی که زندانی ماده‌ی حادثیم، رنج می‌کشد و ما همه در او رنج می‌کشیم. درد دین، چیزی جز رنجِ الوهی نیست و این احساس که خدا در من رنج می‌کشد و من در او.»(درد جاودانگی، میگوئل د اونامونو، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی)


«ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست


گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش

گاهی درون سینه مرغان به های و هوست


در خاکدان ما گهر زندگی گم است

این گوهری که گم شده ماییم یا که اوست؟»

(اقبال لاهوری)


خدا، یا «جانِ جهان» در تقلاست و به هزار زبان و اشاره آدمیان را به خویش دعوت می‌‌کند. قلبِ جهان و نور هستی که همان خداست، جویای آدمی است تا لب بر لب او گذارد و نوای خود را از نیِ او به آواز درآرد.


گه بر لبت لب می‌نهد گه بر کنارت می‌نهد

چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو

(مولانا)


در تلقّی عارفان ما، خدا که همان «لطیفه‌ی روح» است که در همه جا پراکنده است(ای لطیفه‌ی روح اندر مرد و زن/ مولانا)، بی‌تابِ آدمی است. مولانا می‌گفت اگر طلبی در ما هست، از اثر طلبِ خود توست: «این طلب در ما هم از ایجاد توست» و عشق تو چون آهن‌رُبایی است که پولادپاره‌ها را به جانب خود می‌کشد. طلب نخست از خودِ تو بوده است. تو دام پهن کرده‌ای و مشتاق مایی:


پولاد پاره‌‌هاییم آهن رباست عشقت

اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم

(مولانا)


خانم سیمون وی، فیلسوف و عارف فرانسوی می‌گوید: «در حقیقت، خدا در جست وجوی انسان است، نه انسان در جست و جوی خدا.»(نامه به یک کشیش، ترجمه فروزان راسخی)


ظاهرا این دریافت در آغاز راه آشکار نمی‌شود. آنها که یک عمر با جانِ هستی نرد عشق باخته‌اند درمی‌یابند که او طالبِ حقیقی است، نه ما.

بایزید بسطامی گفته است: «سی سال خدای را می‌طلبیدم، چون بنگرستم او طالب بود و من مطلوب!»(دفتر روشنایی، ترجمه‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی)


مولانا می‌گفت خداوند به هزار شیوه در تقلاست تا تو را به جانب خود بکشاند. مزه‌های شیرینی به دهان تو می‌آورد تا جوینده شوی. کشش‌ها و چشش‌های او نشانه‌ی اشتیاق است:


«زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد

زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا


چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود

چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا


از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی

آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را»


او به قصد وارهاندن تو، تو را هر بار به نوعی به سوی خویش می‌کشاند. «هر که به من می‌رسد بوی قفس می‌دهد / جز تو که پر می‌دهی تا برهانی مرا...»


تلقّی مولانا را از اشتیاقِ خدا به آدمی، می‌توان در این غزل شورانگیز دریافت:


«نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم


وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم


نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم


نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم


نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم


نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم


نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سر چشمه صفات منم»


در منابع عرفانی به  آثاری برمی‌خوریم که حاکی از همین تلقی است. گر چه این روایات اعتبارِ سندشناختی ندارند و از سوی علمای حدیث، مردودند؛ اما برای عارفان رازدان، پیمانه‌ی معنا هستند:


«ای داود، اگر آنان که از من روی گردانده‌اند می‌دانستند که چه اندازه چشم ‌به راه آنانم و چه مایه با آنان نرم‌رفتارم و چقدر مشتاقم که دست از گناه بشویند، از شوق، جان می‌دادند و بند از بندشان می‌گسست. ای داود! این عنایت من است به آنان که از من روگرانند، بنگر که عنایت من به خواهندگانم چون است.»(احیاء ‌علوم دین، محمد غزالی)


«خداوند به داود وحی کرد که به جوانان بنی‌اسرائیل بگو:

چرا به غیر من مشغولید حال آنکه من مشتاق شمایم؟ این چه جفاکاری است؟ اگر آنان که از من روی گردانده‌اند می‌دانستند که چه اندازه چشم‌به راه آنانم و چه مایه با آنان نرم‌رفتارم و چقدر مشتاقم که دست از گناه بشویند، از شوق، جان می‌دادند و بند از بندشان می‌گسست. این عنایت من است به آنان که از من روگرانند، بنگر که عنایت من به خواهندگانم چون است.»(روضة‌المحبین، ابن‌قیم‌الجوزیه)