و همچنان که ره میسپردند، در اثنای راه کسی او را گفت: «هر کجا روی از پی تو میآیم.» عیسی او را گفت: «روبهان را لانههاست و پرندگان آسمان را آشیانهها؛ لیک پسر انسان را جایی از برای سرنهادن نیست.»(لوقا، باب نهم، آیات ۵۷ و ۵۸؛ و نظیر آن: متی، باب هشتم، آیه ۱۹ تا ۲۰)
چگونه پی من میآیی، وقتی مرا سرپناهی نیست و قرارگاهی؟ تن خاکی را شاید خانهای باز توان جُست، اما این جانِ شوریدهسرِ بیقرار را کجا خانهای باشد؟ مُرغ جان را خانه در ابرهاست و ابرها کولیانِ بادند. «کجاست خانهی باد؟»
«اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانهای در طرف دیگر شب ساختهام.»
(سهراب سپهری)
جانهایی در این عالماند که هیچ جهانی گنجایی آنان را ندارد: «این جهان وان جهان مرا مطلب / کهاین دو گم شد در آن جهان که منم»
جانهایی که روی به بیسو کردهاند و به جانبِ بیجانبی پر گرفتهاند، چرا که میدانند خداوند آنسوتر از سوها و جهات است.
هر کسی رویی به سویی بردهاند
وان عزیزان رو به بیسو کردهاند
هر کبوتر میپرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بیجانبی
ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانهی ما دانهی بیدانگی
(مثنوی، دفتر پنجم)