«خدای پرستیدن از کسی درست آید که خویشتن را برای حکم خدای، عزّوجلّ، خواهد نه خدای را برای خویش.
درگاه دین ما نه درگاه خرید و فروخت است، چون به بازار شوی بدان نیت شوی تا چیزی که نداری به دست آری، باز چون به درگاه ما آیی بدان آی تا هر چه داری دربازی و مفلس وار بازگردی.
سنّت ما در حق دوستان ما این است که دیگران دوستان خود را هر چه بدارند بدهند، ما باز چنانیم که هر چه دارند از ایشان بستانیم و هیچ چیز ندهیم.»
[مجالس عارفان: ابوسعید ابوالخیر، خواجه یوسف همدانی، عارفی ناشناخته؛ تحقیق و تصحیح: اکبر راشدینیا، نشر فرهنگ معاصر]
خدادوستی، پاداشی جز خود ندارد. همین سعادت کافی نیست که خدا را دوست داری؟ و در این دوست داشتن، دم به دم، خالیتر و بیچیزتر میشوی؟ خدا همراه با چیزهای دیگر به دست نمیآید. همه چیز را میبازی، تا دوستی او را به کف آری. اشکال کار در مواجههی «تاجرانه» ما با خداست. البته این نگاه را انسان سوداپیشه و خوگرفته به جمعوتفریقها، فریب میبیند. تنها سبکروحان پاکبازند که درمییابند در ازای عشقی که به خدا میورزند، هیچ چیز نباید طلب کنند. و مگر طلبی ارزندهتر از اینکه میتوانی دوستش بداری؟
آنکه خدا را دوست دارد، باید سرنوشت عیسی را فرایاد داشته باشد. از خود بپرس: خود را برای خدا میخواهی، یا خدا را برای خود. اولی محبت است و دومی تجارت.
آنان که «بودن» خود را با «داشتن» معنا میکنند، نمیتوانند محبت خدا را تجربه کنند. آنان که چون آن درویش دریافتهاند که داشتن، در نداشتن است(من هر چه که دارم از ندارم دارم) مسرور از آنکه با دوست داشتن او میتوانند به مرتبهی «بیچیزی» برسند، قادر خواهند بود عهد محبت را به آخر برند. چه بپذیریم چه نه، عارفان دوستی خدا را چنین فهمیده و ورزیدهاند. دوستش میدارند و همین دوست داشتن بزرگترین پاداش است.
{اعرابییی را گفتند: پروردگار را میشناسی؟ گفت: «چون نشناسم آن را که گرسنه و برهنه و بی چیزم کرد و آواره ی شهرها.» این میگفت و وجد میکرد.}(اسرار التوحید، محمدبن منور)
سود حقیقی از آن کسی که به قصدِ باختن پا به بازار خدا مینهد.