«آوردهاند که روزی خواجه احمد با تنی چند از یاران به محلی خوش و باصفا در حومه بغداد رفت؛ شهرکی پاکیزه و خرم، با بوستانهای انبوه در کنار فرات. خواجه نزدیک یکی از آسیابها ایستاد و پرههای چوبی آن را به نظاره نشست که با جریان آب، همچون زنی فرزندمرده، تو گویی از درد فراق به خود میپیچید و مینالید. به ناگاه، وقتش خوش شد و چنان به وجد و شعف آمد که طیلسان و دستار از سر برگرفت و بر آن افکند، که در میان گردش آب، تکهتکه شد.»(شرح مثنوی شریف، استاد بدیعالزمان فروزانفر، نشر زوار)
ابوالفرجبنجوزی با نگاهی فقهزده، رفتار احمد غزالی را نقد و تخطئه میکند. میگوید این چه حال عرفانی است که به تضییع مال منتهی میشود؟
«نیز آوردهاند که احمد غزالی در غرب بغداد به دولابی رسید و دید که میچرخد، ایستاد و طیلسان خویش بر آن افکند، و طیلسان در چرخیدن پاره شد.
مؤلف گوید: این همه از جهل و تندروی و کم عقلی است. روایت صحیح از پیغمبر داریم که تباه کردن مال را نهی فرموده، حتى فقها گویند: اگر یک سکه طلای سالم را بشکنیم و خرج کنیم به همان اندازه که میان قیمت درست و شکستهاش تفاوت هست تفریط و اسراف کردهایم. صوفیان در حال وجد و رقص هم جامه خویش میدرند و بر زمین میافکنند واین را «حال» مینامند، باید گفت: «حال» اگر مخالف شرع باشد خیری در آن نیست این نفس پرستی و خودرأیی است، و اگر میدانند کارشان خلاف شرع است و میکنند که عناد با شرع است، و اگر نمیدانند زهی نادانی!»(تلبس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، مرکز نشر دانشگاهی تهران)
ظاهراً سعدی در بوستان نظر به حکایت سماع احمد غزالی و نقد ابوالفرجابن جوزی دارد:
چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار
به تسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند
مکن عیب درویش مدهوش مست
که غرق است از آن میزند پا و دست
(بوستان، باب سوم)
میگوید درویش مدهوش را نمیتوان با موازین فقهی سنجید. همچنان که نمیتوان به آنکه در دریا گرفتار شده گفت که دست و پا نزند. دست و پا زدن، طبیعی حالِ غرقشدگان است. آنکه غرق در عشق است، نمیتواند دست و پا نزند.
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
(مثنوی/دفتر اول)
جان که از محبت لبالب شود و تار روح که به خوبی کوک باشد، به اندک ضربه و زخمهای سرمیرود و میخروشد. آری کسانی هستند که به آواز چرخ آبی، از حال میروند و مستی میکنند و اندک زمزمهای کافی است که جانشان را زیر و رو کند.
یکی از دلایلی که متشرعان در نفی و نقد رقص و سماع میآورند این است که رقص و سماع به حرمت و حشمت انسان صدمه میزند. مولانا میگوید جاه و موقعیت اجتماعی ارزانی شما، بخت و جاه من، محبوبی است که مرا به رقص آورده است:
گفت که از سماعها حرمت و جاه کم شود
جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من