میخواهم بیگدار به آب بزنم
و تا جزیرهای که هنوز نامش را نمیدانم
شنا کنم
میخواهم راهزنِ دریا باشم
و کمی
از تپش موجهایی که خستگی ندارند
بدزدم
میخواهم تمام گذشتههای موازی را
بر خطوط مورّب آب
بنویسم
و عریانتر از تکلّم ماهیها
با زندگی
حرف بزنم
میخواهم باران بیاید
و قبل از مرگ
بر بوسههای کشدار باران و دریا
شهادت دهم
در خیال خویش
بیگدار به آب میزنم
تا باور کنم که هنوز
شاعرم