عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

قطع‌نامه‌ی مولانا / ۲

باز گردد عاقبت این در؟ بلی!

رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!


ساقی ما یاد این مستان کند

بار دیگر با می و ساغر؟ بلی!


نوبهار حُسن آید سوی باغ

بشکفد آن شاخه‌های تر؟ بلی!


طاق‌های سبز چون بندد چمن

جفت گردد وَرد و نیلوفر؟ بلی!


دامن پرخاک و خاشاک زمین

پُر شود از مُشک و از عنبر؟ بلی!


آن بر سیمین و این روی چو زر

اندرآمیزند سیم و زر؟ بلی!


این سر مخمور اندیشه‌پرست

مست گردد زان می احمر؟ بلی


این دو چشم اشکبار نوحه‌گر

روشنی یابد از آن منظر؟ بلی!


گوش‌ها که حلقه در گوش وی است

حلقه‌ها یابند از آن زرگر؟ بلی!


شاهد جان چون شهادت عرضه کرد

یابد ایمان این دل کافر؟ بلی!


چون بُراق عشق از گردون رسید

وارهد عیسیِّ جان زین خر؟ بلی!


جمله‌‌ی خلق جهان در یک کس است

او بود از صد جهان بهتر؟ بلی!


من خمش کردم ولیکن در دلم

تا ابد روید نی و شکر؟ بلی!

(مولانا، غزلیات)


قرینه‌ی غزل «گویند شاه عشق ندارد وفا، دروغ!» است. بیان ایجابیِ همان معنا که حاوی خطوط اصلی نگرش مولاناست. خوشبینی و امید. کلان‌ترین پرسش‌های وجودی را طرح می‌کند و تنها پاسخ می‌دهد: بلی!


بدون هیچ استدلال و توضیح بیشتری. «بلی»ِ او در پایان هر بیت، زمزمه‌ی ابدی ایمان است. کار مولانا همین است. آنچه را به نحوِ انفسی دریافته، مجذوبانه می‌سُراید و دل ما را برای پذیرش آن نرم می‌کند. دلیل مولانا برای نگاه امیدوار و خوش‌بینانه‌اش انفسی است، نه آفاقی. می‌گوید ایمان من دلیل من است. گرمیِ دم من، حرارت نافذِ سخن من، حال دریانشانِ من، کفایت می‌کند تا دریابید آنچه می‌گویم یافته‌ی قلبی من است نه بافته ذهنی من. وجدان و ذوق من است. من توانسته‌ام جهان را اینگونه تجربه کنم و می‌خواهم شما را در وجد و ذوق خود، شریک سازم. شریک اذواق من شوید. همین. 

دلیلی در کار نیست. آنچه می‌گویم ذهنی نیست که نیازمند دلیل باشد، ذوقی است. با تکاپوی علمی به دست نیامده، بلکه ناشی از ذوق باطنی بوده است. آنچه یاد گرفته‌ام را نمی‌گویم، از آنچه چشیده و ذوق کرده‌ام حکایت می‌کنم. بشنو این نی چون حکایت می‌کند...


بلی، بلی، بلی. سرانجام درهای بسته وا می‌شوند و یارِ ازلی چهره می‌نماید. ساقی سرمدی مستان خود را به یاد خواهد آورد و در اثر بهار، شاخه‌های تر، خواهد رویید. این وجودِ اندیشه‌زده که زیر خروارها فکر خسته، قامت خم کرده، از آن باده‌ی سرخ، مست خواهد شد و چشم‌های گریان من در تماشای «او» روشنی دوباره خواهند یافت. دل کافر، عاقبت ایمان خواهد آورد. می‌توان با مرکب عشق از تنگنای ماده و تن وارهید و جهانی را در جانی تماشا کرد. و سرآخر اینکه من از سخن گفتن بازمی‌ایستم اما رویش درونی من متوقف نخواهد شد.