برای اغلبِ آدمها دوست داشتن و محبت کردن، نوعی اعمال قدرت است. خیلی از پدرومادرها چنیناند. محبت میکنند و میخواهند با محبت خود، کنترل کنند. محبت، همچون شیوهای از تصاحب کردن، اعمال نفوذ و اثرنهادن. محبت همچون اعمال قدرت.
فرزانگانی به ما میگویند که صدق و سرشاری محبت دقیقاً عکس این ماجرا است. محبت، وانهادن قدرت و چشمپوشی از اعمال نفوذ است. در محبت، نه تنها شما خواهان دریافت چیزی یا اعمال نفوذ بر چیزی نیستید، که در پیِ نثار کردناید. عملِ متناسبِ محبت، نثار کردن و دهش است نه دریافت کردن. ما با دوست داشتن در پیِ فقیر شدن هستیم نه ثروتمند شدن. آنکه شکوه و دولتِ فقیر شدن را درنیافته، چگونه میتواند محبت کند؟
عملِ مؤیّدِ محبت، بخشیدن و نثار کردن است. ما در آنچه دوستی مینامیم کمتر نثار میکنیم. نثار کردن ما به قصدِ دریافت کردنِ چیزی است. به نیتِ امکانیابی برای اعمال قدرت. اعمالِ قدرت است در پوششِ نثار کردن.
ابوالمظفر جبال بن احمد ترمذی(عارف و فقیه سده چهارم هجری) میگوید:
«هر که به جای تو نیکو کرد،
تو را بستهی خود کرد.
و هر که با تو جفا کرد،
تو را رَستهی خود کرد.
رستهای به از
بستهای!»
اشارتِ بیاندازه مهمی است. لطفها و عطاهای دیگران، اغلب، عاملِ بستگی و سلبِ آزادی است. محبتها غالباً تلاشی است برای اعمال قدرت و محدود کردنِ هویت آزاد تو. جفاها گر چه ظاهراً تلخاند اما میوههای بهتری دارند: رَستن، آزاد شدن. در برابر آنکه با ما جفاکاری میکند، احساس آزادی بیشتری داریم. ترمذیِ عارف میگوید رهیده و رسته بودن بهتر از بسته بودن است و از اینرو اغلبِ جفاها بهتر از عطایایی است که دریافت میکنیم. "محبت است که زنجیر میشود گاهی"...
نمونهی بارز این دست محبتهای بستگیآور را از جانبِ پدرها و مادرها میتوان دید. بیشترین محبت را نثار میکنند و همزمان بیشترین اعمال قدرت را. غافل از آنکه «تمامِ پویهی انسان به سویِ آزادی است».
«عشق آنچه را دوست میدارد تیره نمیسازد. تیرهاش نمیسازد چون در پیِ تصاحبش نیست. لمسش میکند بیآنکه به تصاحب خودش درآورد. آزادش میگذارد تا برود و بیاید. نگاهش میکند که دور میشود، با گامهایی چنان آهسته که مردنش شنیده نمیشود: ستایش آنچه ناچیز، تحسین آنچه ناتوانی است.»(رفیق اعلی، کریستین بوبن، ترجمه پیروز سیار)
از تعابیر موجز و دقیقی که بیانگر این نگرش است، سخنِ میلان کوندرا در «بار هستی» است:
«سابینا: چرا گاه به گاه از قدرتات در برابر من استفاده نمیکنی؟ فرانز به آرامی پاسخ داد: زیرا دوست داشتن چشمپوشی از قدرت است.»(بار هستی، میلان کوندرا، ترجمه پرویز همایونپور)
دوست داشتن، چشمپوشی از قدرت است. گر چه به تعبیر اریک فروم، چشمپوشی از قدرت، برترین مظهرِ قدرتِ آدمی و حاویِ خوشدلی بیشتر است:
«نثار کردن بهترین مظهر قدرت آدمی است. در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود، و توانایی خود را تجربه میکنم. تجربه نیروی حیاتی و قدرتی درونی که بدین وسیله به حد اعلای خود میرسد، مرا غرق در شادی میکند. من خود را لبریز، فیاض، زنده و در نتیجه شاد احساس میکنم.
نثار کردن از دریافت کردن شیرینتر است، نه بدین سبب که ما به محرومیتی تن میدهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن، خود را احساس میکند.»(هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه پوری سلطانی)
دوست داشتن و محبتی وجود دارد که برای خود حقِ اعمال قدرت قایل است و میخواهد از مسیرِ محبت، «دارا» شود. محبت برای او شیوهای از «داشتن» است. دوست داشتن و محبتی هم وجود دارد که در پیِ «بیچیز» شدن و از دستِ دادن است. لذت بُردن از سلبِ مالکیت و چشمپوشی از قدرت. محبتی که شیوهای از «بودن» است. داشتن یا بودن؟
«سیمون وی میگوید: "برای خود حق اعمال قدرت بر دیگران قائل شدن، یعنی به کثافت آلوده کردن، برای خود حق مالکیت نسبت به دیگران روا داشتن، یعنی به کثافت آلوده کردن."
یک عشق وجود دارد که میگیرد یا مالک میشود، و این عشق ناپاک است. و عشقی وجود دارد که میدهد یا در تماشا میاندیشد، و این پاکدامنی است.
دوست داشتن، واقعاً دوست داشتن، دوست داشتنِ محض، گرفتن و به چنگ آوردن نیست: دوست داشتن، یعنی نگاه کردن، یعنی پذیرفتن، یعنی دادن و فنا شدن، یعنی لذت بردن از این که انسان مالک چیزی نیست، یعنی لذت بردن از چیزی که نداریم، یعنی لذت بردن از چیزی که ما را بینهایت فقیر میسازد، و این تنها دارایی و تنها ثروت است... پاکی فقر است، از دست دادنِ مالکیت است، رها کردن است.»(رسالهای کوچک در باب فضیلتهای بزرگ، اندره کنت اسپونویل، ترجمه مرتضی کلانتریان)
محبت، نامِ دیگرِ نثار کردن است.