عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

إیلی، إیلی...

انگشت‌هایم سردرگم و گیج سراغ از کلماتی زنده می‌گیرند. کلماتی حجیم شده از زندگی. کلماتی که مثل روغن در مفاصلِ خشکیده جریان یابند. 

ریل‌های ممتد، خمیازه می‌کشند و هیچ قطاری خواب‌شان را برنمی‌آشوبد. آن‌سوتر اما، کودکی غرقه در خنده‌های بلند، تاب می‌خورد و چشم‌های بُهت پرنده‌ای، در پیچاپیچ برگ‌های درخت، پی حقیقتی می‌گردد.

من، پشت چراغ قرمز چهارراه‌های شلوغ، به چهره‌ی خاک‌آلودِ آسمان چشم دوخته‌ام. به مسیح فکر می‌کنم و کلمات خسته‌اش در آن دقایق پایان: "إیلی، إیلی، لمّا سَبَقتانی"

از فراموش کردن نام تو می‌ترسم. همچون کسی که از فراموش کردن نشانی خانه‌اش می‌ترسد. می‌ترسم روزی بیدار شوم و ببینم که نام تو را گم کرده‌ام. کلمات سرگشته سراغ تو را از من بگیرند و من پاسخی نداشته باشم. کلمات، بی‌نامِ تو، ولگردانی بی‌آتیه‌اند. پرسه‌زنانی عاطل در جاده‌های باری به هر جهت.

درگیر توام. درگیر لحن و رنگ آن پرسش فرجامین تو. روی صلیب. گویا حافظ که می‌گفت: «زان یارِ دلنوازم شکری است با شکایت»‌ تو را منظور داشت. ناله‌های خوشِ حزین تو را. 

تنها کسانی شُکر و شکایت را به هم می‌آمیزند که مثل تو خون‌چکان و بسته‌پای، به زمزمه کردن با دوست ادامه می‌دهند. زمزمه کردن با او، گر چه آمیخته به شکایت، شیرین است.

کوتاه کنم: هر چه می‌خواهی از من بگیر، اما مگذار نامت را از یاد ببرم.