از یک منظر، لازم است خودکاوی کنیم و با بررسی زوایای پیدا و پنهان خود، به خودآگاهی دست یابیم. اما خودکندوکاوی زیاد میتواند ما را از پروازهای بلند و کشفِ اقلیمهای تازه بازدارد. ما را گرفتار کند، پیشروی ما را کُند کند و ما را از وجودی سیّال که هویت خود را در ضمن زندگی کردن مییابد و میپرورد، محروم سازد.
برای تقریب به ذهن میشود مثال کرم و پیله را زد. کرمی که بیش از اندازه غرق شناخت پیلهی خود میشود، فرصت پریدن و پروانه شدن را ممکن است از دست بدهد. شناخت کِرم از خویش امری تمامشدنی نمیتواند باشد. او رفته رفته و با سیرِ طبیعی زندگی به شناخت خود دست مییابد. تصورِ اینکه میتوانیم شناختی جامع از خود پیدا کنیم، مبتنی بر این فرض است که گویا هستی ما، همانی است که تا کنون بوده است.
وجود ما سرشتی ثابت و ایستا ندارد که بخواهیم عمدهی وقت خود را صَرفِ شناخت آن کنیم. ما حقیقت خود را با زندگی کردنِ تمام عیار، با خطرکردنها، انتخابها و ضمن پویشی بیوقفه، کشف میکنیم. این آسیب میتواند متوجه ما شود که توجه فراوان به شناخت آنچه هماکنون هستیم ما را از تولدِ منهای جدید، از زادهشدنهای نو به نو، باز دارد.
اگر چه آگاهی از ضعفها و تواناییهایی که در خود داریم میتوانند گامهای ما را کمخطاتر کند، اما باید مراقبِ خودشناسیهایی که امکانهای تازه را از ما میستانند، باشیم. حواسمان به آفت درجا زدن در امکانهای فعلی خود باشد. به گرفتار این پندار خطا شدن که میتوان حقیقت سیّال خود را به دور از زندگی و همپهلویی با موجهای آن، دریابیم.
خلاصه مراقب باش به جای آنکه شوقِ پرواز را در خودت بپروری تا نهایتاً از تنگنای پیله پر بگیری، ذرهبینی برداری و دلمشغول شناخت کُنجها و محدودههای پیله شوی.
گاهی کنجکاوی میتواند بلوغ بالهایت را به تأخیر بیندازد. همهی حرف این است که تو یک پیلهشناس نیستی، یک پروازی.