عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

دفن و کفن

اگر می‌شد. اگر می‌شد که تنها خاک، مدفن نبود، تنها پارچه، کفن نبود... اگر می‌شد... آن‌وقت چه خوب می‌شد جایی در لابه‌لای زمزمه‌های گنجشکان دفن شدن. از صدای بی‌واهمه‌ی پرندگان، کفن ساختن. اگر می‌شد چه خوب می‌شد در طیف گلرنگی از صداها جان سپردن. در شلوغی‌های پُرکشش آوازها و صداهای پرندگان، در جریانِ زنده و زنجیره‌ایِ جیک‌جیک ‌گنجشکان، مجادله‌‌های دیرینِ درونی را بدونِ هر گونه درد و هراس، پایان دادن. وزوزها و وسواس‌ها در آن غائله‌ و غوغای رنگین صداها، چه شاعرانه می‌توانستند خاموش شوند. چه شاعرانه و چه شیرین است خاموش شدن در تلاقیِ مرتعشِ صداها و نجواها. 

اگر می‌شد جایی جز درون خاک، آرمید، او را در صداهای سرشارِ زنده، خاک کنید. او را که گاهی منم. زین دو هزاران من و ما.