عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

سه ملاحظه درباره‌ی «عشق و چیزهای دیگر»، داستانِ تازه‌ی مصطفی مستور

سه ملاحظه درباره‌ی «عشق و چیزهای دیگر»، داستانِ تازه‌ی مصطفی مستور


۱. داستان به روایت اول شخص است. هانی راوی داستان است. در اوایل داستان هانی از پدرش می‌گوید که با آهستگی و حضور قلب زندگی می‌کند و به جزئیات توجه وافر دارد. هانی می‌گوید «من زمین تا آسمان با پدرم فرق دارم» و دقیقاً در نقطه‌ی مقابل روحیه‌ی پدر «وقتی به خانه می‌رسم لباس‌هایم را با عجله در می‌آورم و تقریباً پرت می‌کنم روی تخت‌خوابم... باید به سرعت ناهار بخورم... وسط غذا خوردن مدام حرف می‌زنم... انگار فقط لقمه‌ها را قورت می‌دهم...اگر تصمیم بگیرم غزلی از حافظ بخوانم انگار چشم‌هایم روی کلمات غزل می‌دوند و بعدخوانده‌ونخوانده کتاب را کنار می‌گذارم و روی تختم ولو می‌شوم.»

نویسنده سعی می‌کند چهره‌ای بی‌قرار و بی‌توجه به جزئیات از هانی ترسیم کند. اما آنچه پذیرش این تصویر را مشکل می‌کند این است که هانی راوی داستان است و با جزئی‌نگری هر چه تمام و حوصله و توجهی ژرف به گزارش احوال خود و دنیای بیرون می‌پردازد. در واقع ما اثری از بی‌توجهی به جزئیات در ضمن داستان نمی‌بینیم.


۲. پرستو از ازدواج با هانی تن می‌زند چرا که آرامش را بر عشق ترجیح می‌دهد. پرستو، زنی محافظه‌کار و کم‌وبیش سردعاطفه است که بیشتر می‌خواهد با عقل و منطق زندگی کند: «او، خیلی ساده، یک زندگی معمولی را به یک زندگی نکبت‌بار ترجیح می‌داد. به من می‌گفت نمی‌خواهد «با عشق، عکس یادگاری بگیرد» و اگر قرار باشد با چیزی عکس یادگاری بگیرد آن چیز «آرامش» است... منطق پرستو این بود که تمامِ سرمایه‌ی من برای زندگی مشترک با او عشق است و یقین داشت که این مقدار سرمایه برای ازدواج مطلقاً کافی نیست... زندگی‌هایی که بر پایه‌ی چیزهای دیگری جز عشق – مثل فرزندآوری و بقای نسل یا رهایی از غم تنهایی و تجرد یا حتا ارضای غریزه‌ی جنسی- بنا می‌شوند، هر چند ایده‌آل نیستند، به مراتب از زندگی‌هایی که اساس آن‌ها عشق است ماندگارترند... عشق در ذات خود شکننده و موقتی است و اگر زندگی را روی آن بنا کنیم، کل زندگی هم شکننده خواهد شد...» پرستو بر اساس همین منطق از عشق هانی که خود به صداقت آن اذعان دارد کناره می‌گیرد و با پسردایی خود اسکندر ازدواج می‌کند. ازدواجی تنها بیست و یک ماه دوام می‌آورد و آن هم به دلایلی که پذیرش آن با گزارشی که قبلا از روحیات پرستو خوانده‌ایم، دشوار است: «پرستو بعدها سربسته به من گفت علت جدایی‌اش از اسکندر این بود که گرچه اسکندر برای او بیش‌تر از چیزی بود که او از ازدواج توقع داشت اما خودش برای اسکندر کم‌تر از چیزی بود که اسکندر فکرش را می‌کرد. می‌گفت اسکندر سرزنده و بانشاط و پُرانرژی و پُرحرف بود اما او تقریباً هیچ‌کدام از این‌ها را نداشت. با این‌حال به نظر می‌رسد اسکندر پرستو را خیلی دوست می‌داشت.» 

برای خواننده باورپذیر نیست که پرستوی محافظه‌کار چرا با منطق دوگانه رفتار می‌کند و  بعد از جدایی از اسکندر، با هانی ازدواج می‌کند؟ این تغییر نگاه اساسی چرا و چگونه اتفاق می‌افتد.


۳. مرادسرمه شخصیت دیگر داستان مستور است. آدمی که گویا کرامات و مکاشفاتی هم دارد. زبان گربه‌ها را می‌داند و در ارتباطی عمیق و شاعرانه با هستی است. برکنار از سودای قدرت و ثروت، به نوازش جانداران و زندگی مشغول است. اما آنچه در این روحیه عارفانه و دیگرنواز مرادسرمه جور در نمی‌آید نگاه بدبینانه‌ی او به زندگی و هستی است. به نظر می‌رسد مصطفی مستور نتوانسته است تصویری پذیرفتنی از مرادسرمه ارائه کند. مرادسرمه به هانی می‌گوید: «بذار یه راز رو به‌ت بگم. از او رازها که نه به دلیل مخفی بودن بلکه به عکس، به دلیل نزدیکی و شدت وضوح‌شون هیچ‌وقت دیده نمی‌شن... این راز روز هفتصدسال پیش یه صوفی گمنام توی نیشابور کشف کرد. این کشف به نظر من از کشف نیوتن مهم‌تره... اون صوفی بعد چند سال ریاضت فهمید که همه‌ی ما – بی‌استثنا- درست از وقتی که از شکم مادرمون می‌زنیم بیرون، بدون اینکه توی جنگی شرکت کرده باشیم، شکست‌خورده‌ایم و آدمی که شکست خورده نباید بیهوده تقلا کنه... دونستن این موضوع باعث می‌شه از تقلای بیهوده دست برداریم. درست مثل کسی که از پنجره‌ی طبقه‌ی بیستم یه ساختمون پرت‌شده پایین و داره سقوط می‌کنه. وقتی قراره کسی از طبقه‌ی بیستم یه ساختمون ولو بشه روی آسفالت، دونستن این موضوع هیچ کمکی به زنده موندنش نمی‌کنه اما باعث می‌شه تا وقت برخورد با آسفالت بیهوده تقلا نکنه.»

این نگاه بدبینانه به زندگی که در آن به محض تولد، سقوطی محتوم و رو به تباهی آغاز می‌شود، نمی‌تواند راز صوفیان باشد. مرادسرمه نیز با آن پیوند عارفانه و آکنده از شفقت و آشنایی که با جانداران و حتی اشیای بی‌جانی چون سنگ دارد، قاعدتاً نباید نگرش تحقیرآمیزی به سرشت زندگی داشته باشد. مجموعاً به نظر می‌رسد اجزای چهره‌ای که از مرادسرمه ترسیم می‌شود با هم ناسازگارند.