میگویند باورها و رویکردهای ضدونقیضی داری. فکر میکنم یک علت داشته باشد: من چند نفرم.
-
میگوید آخر اصلِ دین تعبد است و انقیاد بیچونوچرا. مولانا، شمس تبریز و روشنفکران دینی به چه معنا مسلمانند؟
میگویم: به همان معنا که تو یک فارسزبان هستی... از همهی تعابیر تاریخی این زبان استفاده نمیکنی، اخذ و اقتباسها و تعابیر وارداتی به زبان فارسی را پذیرفتهای، لغات تُرکی و مغولی و عربی که جذب زبان فارسی شدهاند را کنار نمیزنی... و نیز بر اساس ظرفیتهای این زبان، دست به خلقِ تعابیر و ترکیبات تازه میزنی و به نحوی زبان فارسی را بسط میدهی... تو متعبد به زبان فارسی نیستی، اما در اتمسفرِ زبان فارسی میاندیشی و احوال خود را گزارش میکنی. از این منظر، تو یک فارسیزبان هستی...
—
آنها که خدا را میخواهند
راهی برای یافتن او مییابند
آنها که خواهان خدا نیستند
دلایلی پیدا نمیکنند.
محبت، دلیلیاب است.
-
من به حقیقت اعتقادی ندارم. به قصه باور دارم. حقیقت قصه است و قصه، حقیقت.
-
قصه و رمان بیشتر از کتابهای حکمی و فلسفی، زندگی میآموزند. شاید به دلیل اینکه زندگی را جز در موقعیت نمیتوان آموخت. زندگی را جز با زندگی کردن نمیشود فهمید. قصه و رمان با خلق موقعیت، تو را درگیر زندگی میکنند. تو را به زندگیهایی که هنوز نزیستهای میبَرند. به «وُسعت اندوهِ زندگیها»
فلسفه به کلیات زندگی میپردازد و قصه به جزئیات زندگی. کلیات خارج از گود زندگی نشستهاند.
مزیت دیگر قصه، تمرین تمرکز و حضور قلب است. یکی از بهترین راهها برای جمعیت خاطر و رهایی از آشفتگی ذهن.
-
از سطحینگری ماست که گمان میکنیم آنها که کمتر حرف میزنند یا مرموز و خودپوشترند، حرفهای مهم و شنیدنی بیشتری دارند.
از سطحینگری ماست که گمان میکنیم حرفهای مهم، حرفهایی هستند راجع به کلیات زندگی. مهم جزئیات است. خدا در جزئیات است. شیطان هم.
-
یعنی پرندگان امروز
صورت تناسخیافتهی شاعران دیروزند؟
یعنی جیک جیک گنجشکها
ترجمهی قصههای زندگی است
از گلویی شفافتر؟
یعنی پرنده
آرزوی فردای شاعر است؟