عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

چرا مُفت؟!

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

(سعدی)


تلقی من این است که قراردادن قواعد سفت و سخت برای گفتار و «حرفِ مُفت» شمردن گفته‌هایی که مرزهای قراردادی ما را نادیده می‌گیرند، ناکارآمد است. انسان‌ها همان‌طور که مایلند یا نیاز دارند که عاطل و بی‌هدف پرسه بزنند، دوست دارند گاهی بدون تشویش و چارچوب، حرف بزنند. آدم‌ها اخلاقاً آزادند هر چه می‌خواهند انجام دهند به شرطی که کرده‌های آنان متضمنِ رنج و آسیب و آزار نباشد. نکته‌ی حکیمانه‌ی حافظ است که: «مباش در پیِ آزار و هر چه خواهی کن». همین منطق را می‌شود در گفتار نیز پی گرفت: «مباش در پیِ آزار و هر چه خواهی گوی».


به گمانم بهتر است به آدمیان بگوییم آزادید هر چه می‌خواهید بکنید و هر چه مایلید بگویید، تنها حواس‌تان باشد که کرده‌ها و گفته‌های شما تعرض و تعدّی به حقوق دیگران و راحت و آرام آنها نباشد: «هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگوی / کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست»


آدم‌ها را راحت بگذارید. راحت در پرسه‌زدن‌های بی‌دلیل و بی‌‌هدف. ما نیاز داریم بازیگوش و سبکسرانه درجاده‌های نامعلوم قدم بزنیم و سوت‌زنان سنگ کوچکی را به جلو غلت دهیم. ما آدم‌ها اغلب از وحشت تنهایی به جان می‌آییم و دل‌مان می‌خواهد همچنان که برای غلبه بر وحشت تاریکی، با خود یا کسی حرف می‌زنیم، در جدال با تنهایی ناگزیر و محتوم زندگی، با دیگران حرف بزنیم. از پنداشت‌ها و روایت‌ها و تصویرهای ذهنی خود بگوییم. ما آدم‌ها نیاز داریم بدونِ آنکه مزاحمتی برای همدیگر ایجاد کنیم یا انگیزه‌ی سوء‌ داشته باشیم، حرف بزنیم. حرف‌های پوشیده بزنیم. حرف‌های مبهم و دوپهلو بزنیم. با کلمات بازیگوشی کنیم. گنگ‌ها را گویا کنیم، گویاها را گنگ بگوییم. به زبانِ اشاره حرف بزنیم. 


ما آدم‌ها نیاز داریم دیده شویم و برای دیده شدن نیازمندِ هم‌رسانی دانایی‌ها و درایت‌های خویشیم. ما آدم‌ها نیازمند دریافت گرمای توجهیم. اغلب مهم نیست که محتوای سخنانی که رد و بدل می‌کنیم چیست. مهم آن است که دریابیم کسی ما را دیده، شنیده و پاسخ گفته است. صدایی غیر از صدای خودمان در اطراف جاری است. من تنها نیستم، تو هستی، و با من حرف می‌زنی.


البته که ورّاجی در حدّی که به سردرد و ملالِ مخاطب بینجامد بد است. البته که سخنان ناراست که با نادیده گرفتنِ دیگران و خودخواهی محض همراه است روا نیست. اما اظهار آنچه در درون ما می‌گذرد چرا باید نکوهیده باشد؟ به ویژه وقتی که به دور و برکنار از زورگویی و تحکّم، تنها به بیان روایت و رؤیت خود می‌پردازیم؟


 تردیدی نیست که اگر به شکلِ واضحی بررسی‌های عالمانه نشان دهد تصویر ما از واقعیت خطاست، پای فشردن بر حرف خود، نارواست. منتها به نظر نمی‌رسد در بسیاری از مواقع بشود واقعیتِ محض را به شکلِ همگانی افشا و آشکار کرد. «ناآشکارگی حقیقت»  مؤیِّدی است بر روایی اظهار تصاویر ذهنی از واقعیت.


 آدم‌ها حق دارند از آنچه بدان معتقدند و یا از حدس‌ها و گمانه‌زنی‌های خود با یکدیگر گفتگو کنند و از رهگذرِ هم‌رسانی تصاویرِ ذهنی به خلقِ تصاویر تازه‌تر دست یابند و یا دست‌ِکم به تفاهم و همدلی نزدیک‌تر شوند.


فایده‌ی سخن گفتن تنها تقریر حقیقت‌های مسلّم و محرز و انتقالِ آنها نیست. سخن گفتن از تصاویری که از جهان داریم، حتا اگر تنقیح‌ناشده، می‌تواند ثمرات و آثار مثبتی در پی داشته باشد. می‌تواند ما را به فهم متقابل و همدلی نزدیک ‌کند. خودافشاگری است و خودافشاگری در شرایطی مایه‌ی التیام و حتی درمان است. ارتباط است و نیاز ما را به دیده و شنیدن شدن تأمین می‌کند. خلاصه اینکه قواعد ما تا زمانی که مددکارِ زندگی و مایه‌ی زندگیِ آسوده‌تر و راحت‌تر باشد شأنی دارد و چون تنها به قواعدی دست‌وپاگیر و بغرنج‌کننده تبدیل شود، اعتبار خود را از دست خواهد داد. 


پروای ما از حرفِ مفت زدن می‌تواند مانع اظهار تصویرمان از جهان شود و ما را از مرمّت و تعمیر یکدیگر محروم کند. به آدم‌ها اجازه دهیم دانه‌های رؤیت و روایت خود را برای هم آشکار کنند. 


«هر اناری

عاشق دستی است که دانه‌هایش را

پیدا کند.

هر اناری، التماس سرخ خورشید است

برای تَرک برداشتن»