شوپنهاور در کتابِ «درباره حکمت زندگی» جملهای از ولتر نقل میکند که پیداست با آن موافق است:
«این جهان، هنگامی که ترکش میگوییم، همان قدر احمقانه و پلید است که آن را به هنگام ورود یافتیم.»
به گمان من فارغ از درستی یا نادرستی تلقی شوپنهاور از سرشت جهان، با مضمون دیگر سخن او، که جهان هنگامی که ترکش میکنیم فرق چندانی با وقتی که به آن پا گذاشتیم ندارد، میتوان همدل بود. هر سال به وقت بدرقهی سال کهنه و استقبال از سال نو، برای خود و همدیگر آرزو میکنیم که سالی خوشتر و بهروزانهتر از آنچه پشت سرگذاشتیم، تجربه کنیم. آرزویی که اگر به تجارب گذشته و سالهای پشتِسرنهاده بنگریم، محققشدنی به نظر نمیرسد.
کموبیش سال نو به اندازهی سال قبل گرفتاری و تباهی و جراحتهای جسمی و روانی دارد. تجربه به ما میگوید که واقعیت جهان و مشخصات وجودی و سرشتی آدمی چندان دستخوش تغییر نمیشود. ظاهراً آرزوهای ما در آغاز هر سال تازه، بیشتر نوعی تسلیدادن و دلخوشی بخشیدن است. نوعی دلگرمی فریبآلودِ ضروری که در غفلتی خودخواسته به همدیگر میبخشیم.
همچنان که وقتی با بیماری که پزشکان جوابش کردهاند و میدانیم که در حال سپری کردن روزهای پایانی زندگی است و تزریقهای مکرر مسکّنهای قوی هم چارهساز دردهای او نیست، رفتار میکنیم: آرزوی بهبودی و سلامتی. و نفرینی در لباس دعا: الهی زنده باشی.(تا بیشتر درد بکشی)
گوینده و شنونده و اطرافیان همگی میدانند که چه میگویند و چه میکنند. میدانند که واقعیت با آنچه بر زبان میرود، همسو نیست. اما همچنان به ضرورت تعارف فریبی شیرین باور دارند.
به گمان من این تعارف و مبادلهی فریبهای آشکار، عُقلایی است. در حقیقت به نظر میرسد مضمون اصلی و زیرین این آرزوها این است: دلم میخواهد فرداهای بهتری داشته باشی، دلم میخواهد زنده بمانی، سالم باشی. اگر چه میدانم که آنچه دلم میخواهد مطابق حسابوکتابهای رایج، محقق نمیشود. اما همین که دلم را نشانت میدهم، همین که اظهار میکنم خوش داشتم جهان برای تو چگونه باشد، خود میتواند تسلایی باشد برای تو.
تعارف و تبادلِ آرزوهای خوب(نه از آن دست آرزوهای ویرانگر که انشالا مهندس بشی، دکتر بشی، پسردار بشی)، خوب است. خوب است چرا که بیش از آنکه چشم داشتن تغییری در واقعیتِ فردا باشد، اظهارِ نیتهای خوب و محبتهای صمیمی است و هر آدمی از لمسِ قلبهای خوب، تسلایی مییابد.
هایده میخواند:
ای عزیزای دلم، یه روزی، ایوون از پرستوها پُر میشه باز
ای عزیزای دلم، یه روزی، سبزه رو باغچهها چادر میشه باز
ای عزیزای دلم، دوباره، غصهها از دلامون رُونده میشن
ای عزیزای دلم، یه روزی، غزلای مهربون خونده میشن
و میدانیم که نمیشود. اما اگر این حرفها دستمایهی ایدئولوژیهای ورشکسته نشود که در سوداهای ناممکن، فردا را بدتر از امروز میکنند، شنیدن و دل دادن به آنها خوب است. با علم به آنکه دروغند.
آرزوهای ما بیش از آنکه گمانهزنی دربارهی آینده باشد، روکردنِ دستِ باطن ماست. اظهارِ مهربانی است.