عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

روبروی وضوح کبوتران

دو گونه می‌شود با هستی مواجهه و رویارویی داشت. در یکی با حفظ فاصله، از طریقِ مفاهیم و به مدد استدلال در پیِ فهم و شناخت جهانیم. میان ما و جهان فاصله‌ای است و هستی موضوع بررسی و تحقیق ماست. در مواجهه‌ی دیگر، خویشتن را تماماً به جادوی هستی می‌سپاریم و با آمیختن و شناور شدن و گشودنِ تمام منافذِ روح، سعی در فهم آن داریم. فاصله‌ها را در می‌نوردیم و جهان را به قلب خود فرا می‌خوانیم. یا شاید روزنه‌ای به قلبِ جهان می‌گشاییم.

یکی مقام تحقیق است و دیگری تحقّق. عارفان به ما می‌گفتند درک عمیق میوه‌ی گیلاس تنها با خوردن گیلاس ممکن می‌شود و باریک‌اندیشی‌های دیگر اگر چه شناخت‌هایی در پی دارند اما از حقیقت گیلاس و طعم زنده‌ی آن نصیب چندانی نمی‌بَرند.

به نظر می‌رسد مزه‌ی قدسی و طعم منوّر وجود از طریقِ آمیختن مجذوبانه و هم‌آغوشی مهرآمیز با آن ممکن است و ما به قدرِ نیروی خیال و توانایی‌های شهودی خویش می‌توانیم با هسته‌های معنا ارتباط پیدا کنیم. ایمان، آغشته شدن به زوایای روشن وجود است و آغشتگی از طریق قوای شهودی ما اتفاق می‌افتد. 

عارفان ما می‌گفتند نیروی خیال می‌تواند ما را با لایه‌های عمیق‌تری از واقعیت روبرو کند و تجربه‌های وحیانی نیز به مدد نیروی خیال رخ می‌دهد. ظاهراً هر چه نیمکره‌ی راستِ مغز ما فعال‌تر باشد درک‌ودریافت‌های دینی ما نیز غنی‌تر خواهد بود. مولانا که از دو دسته حسِّ «دنیوی» و «دینی» حرف می‌زند احتمالاً اشاره به این دو گونه مواجهه دارد:   
حس دنیا نردبان این جهان
حس دینی نردبان آسمان
(مثنوی: دفتر اول)

حسِ دنیوی، حواس پنج‌گانه و نیروی استدلال‌گر ماست و حسِّ دینی قوه‌ی خیال و شهودِ هنری ما. به نظر می‌رسد حظ‌های معنوی و تجارب ایمانی، خویشاوندی و پیوند نزدیکی با امر زیباشناختی و هنری دارد و چه بسا همان است. ظاهراً چشیدن مزه‌های مقدّس از سنخ و به شیوه‌ی تجربه‌ی زیبایی و هنری است. از طریقِ دل سپردن به آوازها، درآغوش گرفتن لحظه‌های روشن و ارتباطی فرامفهومی با وجود. 

«شاید خدا فقط نشانه‌ی حساس بودن ماست، باریک‌ترین رشته‌ی عصبی‌مان، سیمی از طلا به ضخامت یک هزارم میلیمتر. سیمی که در برخی پاره شده و در برخی دیگر با تمام قدرت مرتعش می‌شود.»(قاتلی به پاکی برف، ‌‌‌کریستین بوبن، ترجمه فرزانه مهری)

دریافت‌های هنری هم میوه‌ی نازک‌خیالی و لطافت‌های روح هستند و هم شدت‌بخش آن. تجربه‌ی هنری پیوسته ما را می‌تراشد و درشتی‌ها را می‌ستاند. پیوسته روح را نازک‌تر و نازک‌تر و نازک‌تر می‌کند. مثلِ آسیابی که در چشمِ بوسعید بوالخیر بیانگرِ حقیقت سلوک عارفانه بود: درشت می‌ستانم و نرم باز می‌دهم. 
سایش‌های هنری درون ما را صیقل می‌دهند و  دل را شبیه آینه می‌کنند. در برابر چهره‌نمایی امر مقدس، آینه باید بود: «چون چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه». تجربه‌های معنوی نه از طریق فحص و بحث‌های علمی، بلکه از رهگذرِ  آینه‌‌سازی رخ می‌دهد.
هنر، آینه‌ساز است.

تجربه‌ی هنری یعنی «روبروی وضوح کبوتران» نشستن و «مغلوبِ شرایطِ شقایق» شدن، به نحوی که بگویی: «در ریه‌هایم وضوحِ بالِ تمامِ پرنده‌های جهان بود.»
ما به تعبیر سهراب سپهری پوشیده‌ از خزه‌ی نام‌ها و مفاهیم ذهنی هستیم. دستی لازم است که ما را بساید و از خزه‌های نام‌ها که میان ما و شبنم معنا دیواری کشیده‌اند برهاند: «به صخره‌ی من ریز، مرا در خود بسای، که پوشیده از خزه‌ی نامم.»

حساسیت هنری و خیال شاعرانه‌ی ما که جان بیشتری بگیرد خواهیم توانست پاره‌هایی از لبخند خدا را بر لبه‌های مردابِ جهان، دریابیم:

«بر لبِ مردابی، پاره‌ی لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز.»(سهراب سپهری)

برای تماشای خدا باید آینه‌ای پرداخت. هنر و تجربه‌ی زیبایی می‌تواند یاریگر ما باشد تا از خویش آینه‌‌ای بسازیم و در برابر آینه‌ی دوست بگذاریم.

«زنگارِ روحم را صیقل می‌زنم.
آینه‌یی برابرِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم.»(احمد شاملو)