آن روز که بوی خاک، آغشته به باران شد
چشمهای هفتسالگیام را برداشتم
و کوچه به کوچه
نام کوچک تو را از بنفشهها پرسیدم
نامِ کوچکِ تو بوی بنفشه میداد
و مثل قصههای باران
از دستهای ناشیِ من
لیز میخورد
نامِ کوچک تو قرار نمیگرفت
و به قرارش با باد
وفادار بود
هفتاد سال بعد
همچنان به نامِ کوچک تو فکر میکنم
به دستهای ناشیِ هفتسالگی
و قراری که باد
نادیده گرفت
از من که گذشته است، اما تو
دستهایت را به مکاشفهی باران ببر
و نام حقیقی خود را
پیدا کن
نامِ حقیقی تو
در دستانِ باران است
(صدیق قطبی، ۱۲ بهمن ۱۳۹۶)