بهار سال ۸۹ بود. دورهی آموزشی سربازی. پادگان شهید بیگلری مشکینشهر. شرحِ آموختههایم را از مهربانیهای پیامبر اسلام، در جزوهای نوشته بودم و به دوست خوبم امین نشان دادم. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. گفت: که چه؟ خیلیهای دیگر هم از این دست مهربانیها داشتهاند. چرا آنها را نگفتی؟
جوابی نداشتم. یادم نیست که چه گفتم. شاید جوابی سر هم کردم. ولی حالا که فکر میکنم میبینم حقیقتاً جوابی نداشتم. سؤال امین، همهی اینسالها با من است. از خود، از ما، از ماها میپرسم:
اگر دلشدهی خوبی و مهربانی هستیم، چرا تنها وقتی جلوهای از آن را در شخصیت مقبولمان، در پیشوایان دینیمان میبینیم، میستاییم؟ مگر مهربانی همه جا خوب نیست؟ واعظ و خطیبی که از مهربانیهای دلافروز پیامبر اسلام میگوید، چرا یکبار از هم از جانافشانی مادرترزا یا آلبرت شوایتز نمیگوید؟
مگر نه اینکه خوبی و مهربانی همه جا محمود و ستوده است؟ مگر نه اینکه از مهربانی وام میگیریم تا به شخصیتهای دینی یا سیاسی خود، وجاهت ببخشیم؟
اگر ریگی در کفش نداریم، این چشمپوشیها از چه روست؟