آیا کسی در پسِ این جهان هست؟
پشتِ دیوارهای بلندِ زمان
فراسوی صخرههای گُنگ مکان
چیزی میتراود؟
چیزی در دل این بیابان بینهایت، پنهان است؟ چشمهی پاکی؟
آیا هست؟ آیا هست؟ آیا هست؟
صدای باد میآید...
به صدا زدن خود ادامه بده... به فراخواندن... پُرسشهای تو پرسه میزنند در حوالی خدا...
پرسشهای زنده، گدازان، پیشرونده، مقاوم... مقاوم در برابر هر نومیدی...
صدا بزن صدا بزن صدا بزن... و صدا زدن زیباست... صدا زدنهای تو حفّاری میکنند... صدازدنهای تو کندوکاوند... میکَنند و میکاوند... آری، به امید چشمهای در دل این بیابان، صدا بزن...
نیمی از عمرت را صدا بزن
و نیمی دیگر را در سکوت، گوش بسپار
شاید زمزمهای جایی
شُر شُری وقتی
چِکچِکی گاهی
چاره شود
گاهی صدا بزن
گاهی گوش بسپار
شاید چشمهای جایی...