عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

ترنّم موزونِ حُزن

شعر مسافرِ سهراب، روایت یک سیاحت حماسی است: «من از سیاحتِ در یک حماسه می‌آیم، و مثلِ آب، تمام قصه‌ی سهراب و نوشدارو را روانم»...

شعری است برای هنوز در سَفرانی که خیال می‌کنند «در آب‌های جهان قایقی است» و «هزارها سال است سرود زنده‌ی دریانوردهای کهن را به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانند و پیش می‌رانند». دل به سمتی بسته‌اند که «درختان حماسی پیداست» و «رو به آن وسعت بی‌واژه»‌ می‌پویند. 

شعر مسافرِ سهراب، رفیق کسانی است که از خود می‌پرسند: «کجاست سمتِ حیات؟ من از کدام طرف می‌رسم به یک هدهد؟

گاهی خسته می‌شوند و می‌پرسند: «کجا نشانِ قدم ناتمام خواهد ماند و بندِ کفش به انگشت‌های نرمِ فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی‌خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف، زیر شیرِ مجاور؟ و در کدام بهار، درنگ خواهی کرد، و سطح روح پر از برگِ سبز خواهد؟»

کسانی که می‌دانند «همیشه فاصله‌ای هست» و  هیچ چیز آنها را «از هجوم خالیِ اطراف نمی‌رهاند». با این حال می‌گویند: «دچار باید بود، وگر نه زمزمه‌ی حیرت میان دوِ حرف، حرام خواهد شد.». می‌دانند که «هیچ ماهی، هرگز، هزار و یک گرهِ رودخانه را نگشود» با این حال با «زورق قدیمی اشراق در آب‌های هدایت روانه می‌گردند و تا تجلّی اعجاب، پیش می‌رانند.». می‌دانند که عشق، «صدای فاصله‌هاست» و آنها را به «وسعتِ اندوه زندگی‌ها» می‌بَرد، با این‌حال می‌خواهند «امکانِ یک پرنده شدن» را بیازمایند. تنهایند اما دست‌هایشان را از «دستِ تُردِ ثانیه‌ها» جدا نمی‌کنند. می‌دانند که «حیات، نشئه‌ی تنهایی است» و «غفلتِ رنگین یک دقیقه‌ی حوّا»، با این حال زمزمه می‌کنند: «عبور باید کرد و همنوردِ افق‌های دور باید شد و گاه از سرِ یک شاخه، توت باید چید.»

در عروقِ این شعر، «چه خونِ تازه‌ی محزونی» جاری است. «چه وزنِ گرمِ دل‌انگیزی» روان است.

راستی، «کجاست هسته‌ی پنهان این ترنّم مرموز؟ چه چیز در همه‌ی راه زیر گوش تو می‌خواند؟»