آدمهایی که دارای عواطف حسّاس و طبع مردمدوست و مشفقی هستند، در معرض آسیبی جدی قرار دارند. درست است که باید به تعبیر نظامی دردستانی کرد و درماندِهی و رنج خود و راحت جانان طلبید، اما اگر این «من»، این منِ مهربان، این من که بناست اشکی پاک کند و گرهی بگشاید، نیرو و کارمایهی وجودیاش را از دست دهد، دیگر از کارآمدی میافتد.
گاهی آنقدر درگیر غمها و رنجها و گرفتاریهای دیگران میشویم که به کلّی نیرو و توانمان را از دست میدهیم. روانمان متلاشی میشود. از هم میپاشد. هر کسی آستانهای دارد. هر کسی نیازمند است که بهرههای کافی از پرتوِ شادی و نشاط، داشته باشد. آدمهایی که برای خودشان وقت میگذارند و به حالِ خوب و نشاط دلشان اهتمام میورزند، این توانایی را مییابند که به شکلِ مستمرّ و مؤثّری گرهگشایی کنند. همچو بادِ بهاری که گرهِ غنچهها را باز میکند و گل میسازد.
حافظ میگفت:
چو غنچه گر چه فروبستگی است کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گرهگشا میباش
اما نسیم، اگر جریان، سرزندگی، طراوت، ملایمت و توانِ خود را از دست بدهد، چگونه میتواند گرهگشا باشد؟
برای آنکه حال دیگران را خوب کنیم، نخست باید پرسدارِ خوبی برای خودمان باشیم. به اندازه و به قدرِ توان روانیمان بار برداریم تا بتوانیم یارِ شاطر باشیم.
تن سپردنِ بیملاحظه به درددلهای دیگران، ما را از هم میپاشد. مایِ بینیرو، نمیتوانیم نورپاشی کنیم.