اگر پیشانگاره و تصور ما این باشد که زندگی دنیوی بناست سرای آسودگی و راحت تن(راحتکده، آسودهگاه) باشد، در رویارویی با اندک گزندی، دچار سرخوردگی و عجز میشویم. سرخوردگی ما ناشی از تصور پیشین ماست. بنا نبود اینهمه رنج بکشیم.
اما اگر پیشانگارهی ما این باشد که دنیا سرای رنج است و خاکِ آدمی را با محنت و رنج سرشتهاند(رنجکده، محنتگاه)، چرا که بناست در این آزمونگاه، عیارسنجی شویم و محک بخوریم و نهایتاً روحمان در اثر خراشها و تراشها، بها بیابد، آنوقت در رویارویی با گزندها و رنجها، کمتر سرخورده و عاجز خواهیم بود.
قرآن میگوید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»(بلد/۴) به راستی که انسان را در رنج آفریدهایم.
ظاهراً میان کَبَد و کبِد نسبتی است و «کَبَد» یعنی رنجی جگرشکاف و جانسوز. با «فی» آمده است یعنی آدمی در دلِ رنج، آفریده شده است. درون رنج.
نظامی گنجوی چه گویا تعبیر کرده است:
خاک تو آنروز که میبیختند
از پی معجون دل آمیختند
خاک تو آمیختهی رنجهاست
در دل این خاک بسی گنجهاست
ما ز پی رنج پدید آمدیم
نز جهت گفت و شنید آمدیم
(نظامی، مخزنالاسرار)
نظامی میگوید قرار بر این بوده که تو خاک تن را به معجونِ دل تبدیل کنی و دل، بیرنج و درد، دل نمیشود. از همینرو، خاک تو را به رنجها آمیختهاند.
در رنج آفریده شدهایم تا خاکمان را دل کنیم. سرتاسر دل شویم. اقبال لاهوری، شکوهکنان با خدا میگوید: «جهان تهی ز دل و مُشتِ خاک من همه دل» و میبیند که: «تبسمی به لبِ او نشست و هیچ نگفت». چرا که خدا از این رخداد، خرسند است.
مولانا میگفت «باید که جمله جان شوی». خاک چگونه جملگی جان و دل میشود؟ اقبال لاهوری میگوید وقتی خردِ تو سوز پیدا کند و شعلهور شود، دل میشوی:
چه میپرسی میان سینه دل چیست
خرد چون سوز پیدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود لیکن
چو یک دم از تپش افتاد گِل شد
رنج که نباشد، تپش و پیجویی و پویشی نیست و پوییدن که نباشد گنجی یافته نمیشود.
کلاننگرشِ قرآنی در بابِ زندگی، همین است: جهان محنتگاهی است برای گهرنُمایی و عرضهی نیکوترین جلوههای آدمی:
«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»(مُلک/۲)
«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(هود/۷)
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(کهف/۷)
«وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ»(انعام/۱۳۵)
آیات فوق میگویند که سراسر سامانهی حیات، به منظور آن است تا آزمونگاهی پدید آید و در این آزمونکده که طبیعتاً آغشته به انواع مرارتهاست، هر کسی «أحسن عمل» و نیکوترین جلوهی خود را پدید آرد و زیباترین ماهیتِ متناسب با خود را تحقق بخشد. همه چیز ممزوج با اقسام رنجها پدید آمدهاند تا من و تو زیباترین چیزی را که میتوانیم از خود بسازیم، بیافرینیم.
بایزید بسطامی میگفت: «آهنگر نفس خود باش!»، اقبال لاهوری میگفت: «از گِلِ خود آدمی تعمیر کن» و «زندگی در صدفِ خویش گهر ساختن است»، تامس مِرتون (راهب و نویسندهی کاتولیک امریکایی قرن۲۰) میگفت: «یادگیری راه و رسم زندگی عبارتست از یادگیری اینکه چه چیزی باید به جهان پیشکش کنیم، و سپس، یادگیری اینکه چگونه باید پیشکش کنیم.»(به نقل از: نقد و نظر، سال هشتم، شمارهی ۴-۳، ۱۳۸۲)
مطابق این تلقّی، زندگی از آنرو سرشت محنتآلودی دارد که آزمونگاه است و آزمودن مایهی بالیدن و زادهشدن دوباره میشود.
«کسى که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک نیکو کردارترید»(مُلک/۲)
زندگی محنتگاه است چرا که آزمونگاه است، و آزمونگاه است تا زادگاه روح و دل باشد.