عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

انتهای خنده است یا آغازِ انفجاریِ گریستن؟


انتهای خنده است یا آغازِ انفجاریِ گریستن؟ خنده‌ای است در میانه‌ی اندوه یا بغضی فشرده است در مرز تَرَک برداشتن؟ چه مرز مه‌آلودی است اینجا. گریه‌ها و خنده‌ها چه به هم نزدیکند و در این نزدیکی، چه جلوه‌ای دارد نور... 

خیره که می‌شوم به این تصویر، حسی دوگانه در من می‌جوشد. گم شدن و پیداشدن در یک لحظه. مثل کودکی که لحظه‌ای دست مادرش را در ازدحام بازاری گم می‌کند و با غیبتی بسیار کوتاه، باز می‌یابد. التباس وانهادگی و یگانگی. هم‌آمیزی غیبت و حضور. خویشاوندی اشک‌ و لبخند در یک نقطه‌ی شفّاف و پُر از سَیَلان... 


تصویر تو بُعد دیگری از زمان را فرادید می‌آورد. انگار طرحی نیمه‌کاره است که تردیدی مقدس از اتمام آن سرباز می‌زند. دستی که گمان می‌کند همین‌جا، در همین لحظه‌‌ی مه‌گرفته اما خالص، بهتر است قلمو را زمین بگذارد، پنجره را باز کند و گوش دهد به صدایی که «به‌ آرامی یک مرثیه از روی سرِ ثانیه‌ها می‌گذرد»