باید صبور بود تا حرفها برسند. حرفهای رسیدهتر، چشمها را از تمنای چیدن، لبالب میکنند. اما صبوری با جنون، بیگانه است. باید صبور بود، اما بر جنون، بایدی نیست. جوهر هنر، جنون است و جنونِ هنری با هر خلق و پیدایشِ تازهای، خود را بازمیتاباند. جنون با کارِ هنری تسکین پیدا نمیکند، تنها خَلقی جدید و پیدایشی نو مییابد. جنون، قوامبخش و کانون هنر است و هنر، مَجلای جنون و چهرهی افروختهی آن شورِ بیمهار.
هنر، مرهم جنون نیست، زبانهی آن است. مرهم جنون، نقطهای است که پایان سطرِ زندگی قرار میگیرد. جایی است که زندگی از حرکت باز میایستد.
جنون در هنر، زبانه میکشد و در مرگ، آرام میگیرد.